اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۸۹ - نشستن گرشاسب بر تخت کابل
هنرشان همینست کاندر گهر
به گاه زهه مردم آرند بر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۰ - پند دادن اثرط گرشاسب را
که در جنگ بر چشم کشته پسر
نهد پای و از کین نتابد پدر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۰ - پند دادن اثرط گرشاسب را
نباید مهان سپه سر به سر
که پیوند سازند با یکدیگر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۰ - پند دادن اثرط گرشاسب را
کرا با تو گویند بد بیشتر
چو نبود گنه دان که هستش هنر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۰ - پند دادن اثرط گرشاسب را
مفرمای کاری بدان کارگر
کز آن کار نتواند آمد به در
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۲ - آمدن ضحاک به دیدن گرشاسب و صفت نخچیرگاه
هرآن کار کآن بر نیاید به زر
برآید به شمشیر و زور و هنر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۲ - آمدن ضحاک به دیدن گرشاسب و صفت نخچیرگاه
درآن ره زکف تیغ و مِغفر زسر
بپرد به کردار مرغ بپر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۳ - رفتن گرشاسب به جنگ شاه لاقطه و دیدن شگفتی ها
ز خون رخ به غنجار بندود خور
ز گرد اندر آورد چادر به سر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۸ - نامه گرشاسب به شاه قیروان
برابرش یک صفه دیگر ز زر
زمین سیم و بامش ز جزع و گهر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۸ - نامه گرشاسب به شاه قیروان
مه اندر کمان برد سیمین سپر
میان بست جوزا به زرین کمر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۹ - برون آوردن شاه قیروان لشگر به جنگ
کف از زخم سوده میان از کمر
دل از جان ستوه آمده تن ز سر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۹ - برون آوردن شاه قیروان لشگر به جنگ
کفن در بر و برهنه پای و سر
یکی کودک خرد هر یک به بر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۹ - برون آوردن شاه قیروان لشگر به جنگ
نبد در خور پهلوان این هنر
که گوشت برید و نبرید سر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۹ - برون آوردن شاه قیروان لشگر به جنگ
دو دستست مر چرخ را کارگر
بدین تیغ دارد به دیگر گهر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۰۰ - بازگشتن گرشاسب و دیدن شگفتیها
سخنگوی هر چار با یکدگر
نماینده انگشت و پیچنده سر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۰۰ - بازگشتن گرشاسب و دیدن شگفتیها
شنیدم که شب هم بر آن بوم و بر
ز دریا برآید یکی جانور
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۰۲ - دیدن گرشاسب بر همن رومی را و پرسیدن ازو
خرد هست مادر مرا هش پدر
دل پاک هم جفت و دانش پسر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۰۲ - دیدن گرشاسب بر همن رومی را و پرسیدن ازو
درختیش دان خشک بی برگ و بر
که جز سوختن را نشاید دگر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۰۳ - پرسش دیگر از جان
درختی است از مردمی سایه ور
هشش بیخ و دین برگ و بارش هنر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۰۴ - پرسشی دیگر از برهمن
دگر گفت بر هفت خوان پر گهر
چه دانی یکی مرغ بگشاده پر