گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱

 

دل ندارد هر که او را درد نیست

وانکه خود دردی ندارد مرد نیست

نزد بی دردان مگو زینهار درد

دشمنست آن دوست کو همدرد نیست

با لب و رخسار و چشم مست یار

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲

 

جان ندارد هر که جانانیش نیست

گرچه تن دارد ولی جانیش نیست

زاهد گوشه نشین در عشق او

هست از زاهد ولی آنیش نیست

کفر زلفش گر ندارد دیگری

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳

 

یک قدم ازخویش بیرون نه که گامی بیش نیست

دامن خود را بگیر از پس مرو ره بیش نیست

گر هوای عشق داری خویش را بی خویش کن

کآشنای عشق او جز عاشقی بی خویش نیست

بر امید وصل عمری بار هجرانش بکش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴

 

هر که را عشق نیست آنش نیست

مرده ای می شمر که جانش نیست

لذت از عمر خود کجا یابد

عاقل ار ذوق عاشقانش نیست

غرق دریای عشق او مائیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۵

 

عشق بازیست عشقبازی نیست

عشقبازی به عشوه سازی نیست

عشق دارد حقیقتی دیگر

حالت عاشقان مجازی نیست

ساز ما ناله ایست دل سوزی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۶

 

عشق را با کفر و ایمان کار نیست

عشق را با جسم و با جان کار نیست

عشق دُرد درد می جوید مدام

عشق را با صاف درمان کار نیست

عشقبازی کار بیکاران بود

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷

 

او با تو ، تو را از او خبر نیست

جز عین یکی ، یکی دگر نیست

نقشی که خیال غیر دارد

صاحبنظرش بر آن نظر نیست

چون صورت دوست معنی ماست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۸

 

خوشتر از ساغر می همدم نیست

بهتر از عشق بتان محرم نیست

نوش کن جام می ای عمر عزیز

که حیاتی به از این یکدم نیست

می خورم جام غم انجام به ذوق

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۹

 

در حقیقت عشق را خود نام نیست

می که می نوشد چو آنجا جام نیست

کی بیابد نیک نامی در جهان

هر که او در عاشقی بدنام نیست

مرغ دل سیمرغ قاف معرفت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰

 

در هر دلی که مهر جمال حبیب نیست

گر جان عالم است که با ما قریب نیست

گوئی رقیب بر سر کویش مجاور است

لطف حبیب هست غمی از رقیب نیست

دُردی درد نوشم و با درد دل خوشم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱

 

می رود عمر عزیز ما دریغا چاره نیست

دی برفت و می رود امروز و فردا چاره نیست

عشق زلفش در سر ما دیگ سودا می پزد

هر که دارد این چنین عشقی ز سودا چاره نیست

چارهٔ بیچارگان است او و ما بیچاره ایم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۲

 

موج دریائیم و هر دو غیر آبی هست نیست

در میان ما و او جز ناحجابی هست نیست

در خرابات مغان هستند سر مستان ولی

همچو من رند خوشی مست خرابی هست نیست

ما شراب ذوق از آن لعل لبش نوشیده ایم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۳

 

لطف آن سلطان ما را انتهائی هست نیست

در دو عالم غیر این یک پادشاهی هست نیست

چیست عالم سایه بان آفتاب حسن او

این چنین شاه لطیفی هیچ جائی هست نیست

بینوایان یافتند از جود آن سلطان نوا

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴

 

همچو این محجوب ما صاحب جمالی هست نیست

خوشتر از نقش خیال او خیالی هست نیست

در لب او چشمهٔ آب حیاتی نیست هست

این چینن سرچشمهٔ آب زلالی هست نیست

مجلس عشقست و ما سرمست و ساقی در حضور

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۵

 

عشق را در مجلس عشاق ننگی هست نیست

عاشق دیوانه را از ننگ ننگی هست نیست

صبغة الله می دهد این رنگ بی رنگی بما

خوشتر از بیرنگی ما هیچ رنگی هست نیست

عاقلان با یکدیگر هر دم نزاعی می کند

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶

 

هر کجا جامی است بی می هست نیست

هرچه مست آن هست بی وی هست نیست

یک جمال و صد هزاران آینه

در دو عالم غیر یک شی هست نیست

ناله نی بشنو ای جان عزیز

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷

 

اندر این دل غیر دلبر هست نیست

هیچ از این میخانه خوشتر هست نیست

مجلس عشقست و ما مست و خراب

جای مخمور ای برادر هست نیست

بر سر دار فنا بنشسته ایم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۸

 

هیچکس بی نعمت الله هست نیست

قاتل شه خالی از شه هست نیست

بر در میخانه مست افتاده ایم

همچو ما در هیچ درگه هست نیست

ماه من روشن شده از آفتاب

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹

 

زاهدان را ذوق رندان هست نیست

رند را میلی بر ایشان هست نیست

در دل ما مهر دلبر هست نیست

جان ما جز عشق جانان هست نیست

یوسف گل پیرهن آمد به باغ

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۰

 

روحها در روح اعظم فانی است

در حقیقت خدمتش هم فانی است

گرچه آدم باقی است از وجه حق

هم بوجهی نیز آدم فانی است

جام جم فانی است نبود این عجب

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
۷۹
sunny dark_mode