گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱

 

آمد ز درم نگار سرمست

رندانه و جام باده بر دست

صد فتنه ز هر کنار برخاست

او مست در این میانه بنشست

لب را بنهاد بر لب ما

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲

 

منم آن رند عاشق سرمست

که می عشق می خورم پیوست

در خرابات عشق مست و خراب

دست در دست شاهد سرمست

در دلم عشق و در سرم سود است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳

 

از دیر برون آمد ترسا بچه ای سرمست

بر دوش چلیپائی خوش جام مئی بر دست

کفر سر زلف او غارتگر ایمان است

قصد دل و دینم کرد ایمان مرا برده است

کفری و چه خوش کفری کفری که بُود ایمان

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴

 

خواجه گرچه بود عمری بت پرست

حق تجلی کرد و از باطل برست

نعمت الله شاهدی دارد که او

چون خلیل الله همه بتها شکست

لب نهاده بر لب جامم مدام

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵

 

هر که باشد همچو سید حق پرست

حق توان گفتن چو از باطل برست

آن یکی در هر یکی خوش می نگر

در دو عالم آن یکی را می پرست

آفتاب و ماه می بینیم ما

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶

 

سریر سلطنت عشق بر سر دار است

از آن سبب سر این دار جای سردار است

به جان جملهٔ رندان مست کاین دل ما

مدام در هوس دست بوس خمار است

بیا که سینهٔ ما مخزنیست پر اسرار

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷

 

چه غم دارم چو یارم غمگسار است

حریف جام و ساقی یار غار است

بتی دارم که با من در میان است

دلارامی که دایم در کنار است

به دور چشم مست می فروشش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸

 

تن همچو تخت شاهست جان خود یکی امیر است

آن پادشاه بر وی سلطان بی نظیر است

عشق است شاه عادل بر تخت دل نشسته

این عقل کامل ما آن شاه را وزیر است

گشته است بلبل مست نالان به عشق آن گل

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹

 

نور او در جمله اشیاء ظاهر است

ظاهرش بنگر که بر ما ظاهر است

روشنست آئینهٔ عالم تمام

در همه اسما مسما ظاهر است

نور روی اوست ما را در نظر

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰

 

گفتمش روی تو جانا قمر است

گفت بالله ز قمر خوبتر است

گفتمش زلف تو آشفته چراست

گفت سرگشتهٔ دور قمر است

گفتمش نوش لبت چیست بگو

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱

 

بحر بی پایان ما را آبروئی دیگر است

چشمهٔ آب حیات ما ز جوئی دیگر است

رنگ و بوی این و آن نقش خیالی بیش نیست

یار رندی شو که او را رنگ و بوئی دیگر است

از می خمخانهٔ ما عالمی سرمست شد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲

 

سر درین راه عشق دردسر است

بگذر از سر که کار معتبر است

سر موئی حجاب اگر باقی است

بتراشش چه جای ریش و سرست

سر بنه زیر پا و دستش گیر

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳

 

گوهر دریای ما را آبروئی دیگر است

نوش کن جام می ما کز سبوئی دیگر است

گفتهٔ مستانه ما ملک عالم را گرفت

گوش کن بشنو خوشی کاین گفتگوئی دیگر است

دیگران فردوس می خواهند و ما دیدار یار

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴

 

عشق او در جان هوائی دیگر است

درد دل ما را دوائی دیگر است

کشتهٔ عشقیم و زنده جاودان

جان ما را خونبهائی دیگر است

خلوت ما گوشهٔ میخانه است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵

 

چشم مستش میفروشی دیگر است

نوش لعلش باده نوشی دیگر است

آتش عشقش دل ما را بسوخت

داغ او بر دل فروشی دیگر است

نالهٔ دلسوز ما بشنو دمی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶

 

عاشقان حضرت او را نیازی دیگر است

عشق او را آتش و سوز و گدازی دیگر است

ترک سرمست است عشقش دل به غارت می برد

در سواد دل همیشه ترکتازی دیگر است

می نوازد مطرب عشاق ساز ما به ذوق

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷

 

ای عاشقان ای عاشقان ما را بیانی دیگر است

ای عارفان ای عارفان ما را نشانی دیگر است

ای بلبلان ای بلبلان ما را نوا خوشتر بود

زیرا که این گلزار ما از بوستانی دیگر است

ای خسروشیرین سخن ای یوسف گل پیرهن

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸

 

نور رویش آفتابی دیگر است

چشم ما بر ماهتابی دیگر است

گر کسی بیند خیال او به خواب

آن خیال ما و خوابی دیگر است

آب چشم ما به هر سو می رود

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹

 

نور رویش آفتابی دیگر است

سایهٔ او ماهتابی دیگر است

زلف او درتاب رفت از دست دل

تاب او را پیچ و تابی دیگر است

گفتمش جان و دل جانان توئی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰

 

ملک جان در ولایتی دگر است

تخت دل در حمایتی دگراست

قول مستانه ای که ما گوئیم

بشنو او را حلاوتی دگر است

دلبران در جهان فراوانند

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۷۸
sunny dark_mode