گنجور

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۱ - بیان آنک طاغی در عین قاهری مقهورست و در عین منصوری ماسور

 

دزد قهرخواجه کرد و زر کشید

او بدان مشغول خود والی رسید

گر ز خواجه آن زمان بگریختی

کی برو والی حشر انگیختی

قاهری دزد مقهوریش بود

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۲ - جذب معشوق عاشق را من حیث لا یعمله العاشق و لا یرجوه و لا یخطر بباله و لا یظهر من ذلک الجذب اثر فی العاشق الا الخوف الممزوج بالیاس مع دوام الطلب

 

آمدیم اینجا که در صدر جهان

گر نبودی جذب آن عاشق نهان

ناشکیبا کی بدی او از فراق

کی دوان باز آمدی سوی وثاق

میل معشوقان نهانست و ستیر

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۳ - داد خواستن پشه از باد به حضرت سلیمان علیه السلام

 

پشه آمد از حدیقه وز گیاه

وز سلیمان گشت پشه دادخواه

کای سلیمان معدلت می‌گستری

بر شیاطین و آدمی‌زاد و پری

مرغ و ماهی در پناه عدل تست

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۴ - امرکردن سلیمان علیه السلام پشهٔ متظلم را به احضار خصم به دیوان حکم

 

پس سلیمان گفت ای زیبا دوی

امر حق باید که از جان بشنوی

حق به من گفته‌ست هان ای دادور

مشنو از خصمی تو بی خصمی دگر

تا نیاید هر دو خصم اندر حضور

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۵ - نواختن معشوق عاشق بیهوش را تا به هوش باز آید

 

می‌کشید از بیهشی‌اش در بیان

اندک اندک از کرم صدر جهان

بانگ زد در گوش او شه کای گدا

زر نثار آوردمت دامن گشا

جان تو کاندر فراقم می‌طپید

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۶ - با خویش آمدن عاشق بیهوش و روی آوردن به ثنا و شکر معشوق

 

گفت ای عنقای حق جان را مطاف

شکر که باز آمدی زان کوه قاف

ای سرافیل قیامتگاه عشق

ای تو عشق عشق و ای دلخواه عشق

اولین خلعت که خواهی دادنم

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۷ - حکایت عاشقی دراز هجرانی بسیار امتحانی

 

یک جوانی بر زنی مجنون بُدست

می‌ندادش روزگارِ وصل دست

بس شکنجه کرد عشقش بر زمین

خود چرا دارد ز اول عشق کین؟

عشق از اول چرا خونی بود؟

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۸ - یافتن عاشق معشوق را و بیان آنک جوینده یابنده بود کی وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ

 

کان جوان در جست و جو بد هفت سال

از خیال وصل گشته چون خیال

سایهٔ حق بر سر بنده بود

عاقبت جوینده یابنده بود

گفت پیغامبر که چون کوبی دری

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲