گنجور

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۶۱

 

ای کعبه رو این طرف که بی سازی نیست

طوفی و خروشی و تک و تازی نیست

سر تا سر کوچهٔ خرابات مغان

آشفته و مست رو، که طنازی نیست

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۶۲

 

آگه نیم از عیش که شهد چه گلوست

راحت نشناسم که چه می، در چه سبو ست

زخمی دانم که سینه گوید عشق است

وین دل فدای او که نمک خوردهٔ او ست

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۶۳

 

حسن آن باغی که خلد ازو بی رنگ است

عشق آن داغی که دوزخش نیرنگ است

این حسن تو داری و ترا نیست شرف

وین عشق مرا هست و هنوزم تنگ است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۶۴

 

دل دشمن شادی ست و در کار غم است

از عافیت آسوده و بیمار غم است

بیماری دل مایهٔ او، زردی ماست

رو زردی ما بهار گلزار غم است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۶۵

 

با معصیتم که کرده ای امن کنشت

با عاطفتت که می برد آب بهشت

دوزخ همه عافیت چو دلسوزی خصم

جنت همه زخم چون عشوهٔ زشت

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۶۶

 

ای آن که رهت به بزم مقصودی نیست

صد روشنی ات ز شمع بی دودی نیست

غلمان مطلب جزای طاعت، زنهار

با دوست کن این بیع که بی سودی نیست

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۶۷

 

عرفی دل ما بسی پریشان نظر است

هر دم هوسش به غمزه ای راهبر است

زنهار به رنگ و بوی دنیا مگرو

کاین باغچه را شکوفه ای بی ثمر است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۶۸

 

صحرای هوس خار تمنا خیز است

زین ره به سفر مرو که غوغا خیز است

این بادیهٔ کفر تو سودا کردی

زین مرحله کوچ کن که یغما خیز است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۶۹

 

دل در هوس وصل تسلی طلب است

در پردهٔ صورت است و معنی طلب است

گفتم که به یأس دل تسلی یابد

فریاد که یأس هم تسلی طلب است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۷۰

 

مستوری دل طلب که مستی این جاست

دریوزه گزین که چرب دستی این جاست

دست از همه بگسل و در آویز به دوست

یک رنگی و نیستی و هستی این جاست

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۷۱

 

آن شور که این مفرد و این وافی چیست

یک جرعه بس، این دُرد و این صافی چیست

در هر دو جهان یک درم، آن گاه سره

چندین محک تمیز صرافی چیست

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۷۲

 

ای مهر تو هیچ وکین دشمن هم هیچ

آهنگ سرود هیچ و شیون هم هیچ

از هر چه نقاب می گشایی عشق است

عرفی همه هیج و هیچ گفتن هم هیچ

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۷۳

 

از عشق شراب نیستی جوید روح

زین می شکند صراحی توبه نصوح

آن جا که محیط عشق توفان خیز است

گهوارهٔ اطفال بود کشتی نوح

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۷۴

 

فردا که معاملان هر فن طلبند

حسن عمل از شیخ و برهمن طلبند

زان ها که دروده ای جوی نستانند

آن ها که نکشته ای به خرمن طلبند

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۷۵

 

ایوب به صبر خویشتن می نازد

یعقوب به بوی پیرهن می نازد

داوود به لحن خویشتن می نازد

این عشق به ناله های من می نازد

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۷۶

 

آن کس که عنان تافت ز ما گمره شد

وان کس که عنان سپرد کارآگه شد

یوسف به در آورد و زلیخا گردید

هر کس که به ریسمان ما در چه شد

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۷۷

 

عرفی که قدم در دهن تیشه نهد

از بس غم دل بر دل غم پیشه نهد

تا تحت الثری فرو شود، گر نه مدام

بار دل خود به دوش اندیشه نهد

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۷۸

 

عرفی که به هرزه گردیم خو می داد

دیدم که عنان به یار خو رو می داد

از بهر دل اندشهٔ تنگی می کرد

تعلیم گشادگی به ابرو می داد

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۷۹

 

در دیدهٔ هجر خواب پژمرده شود

دل بی لبت از شراب پژمرده شود

بی روی تو چون گل ز دم سرد خزان

از آه من آفتاب پژمرده شود

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۸۰

 

عشق آمد و گوید که زبان بگشایند

وز مژدهٔ من دل جهان بگشایند

راحت نه عیان است، مناذی بزنند

تا روی نقاب بستگان بگشایند

عرفی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode