گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۱

 

چو دارا به دل سوک داراب داشت

به خورشید تاج مهی برفراشت

یکی مرد بد تیز و برنا و تند

شده با زبان و دلش تیغ کند

چو بنشست برگاه گفت ای سران

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۲

 

بمرد اندران چند گه فیلقوس

به روم اندرون بود یک‌چند بوس

سکندر به تخت نیا برنشست

بهی جست و دست بدی را ببست

یکی نامداری بد آنگه به روم

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۳

 

سکندر چو بشنید کامد سپاه

پذیره شدن را بپیمود راه

میان دو لشکر دو فرسنگ ماند

سکندر گرانمایگان را بخواند

چو سیر آمد از گفتهٔ رهنمای

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۴

 

چو خورشید برزد سر از کوه و راغ

زمین شد به کردار زرین چراغ

جهاندار دارا سپه برگرفت

جهان چادر قیر بر سرگرفت

بیاورد لشکر ز رود فرات

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۵

 

چو دارا ز پیش سکندر برفت

به هر سو سواران فرستاد تفت

از ایران سران و مهان را بخواند

درم داد و روزی دهان را بخواند

سر ماه را لشکر آباد کرد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۶

 

سکندر چو از کارش آگاه شد

که دارا به تخت افسر ماه شد

سپه برگرفت از عراق و براند

به رومی همی نام یزدان بخواند

سپه را میان و کرانه نبود

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۷

 

دبیر جهاندیده را پیش خواند

بیاورد نزدیک گاهش نشاند

یکی نامه بنوشت با داغ و درد

دو دیده پر از خون و رخ لاژورد

ز دارای داراب بن اردشیر

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۸

 

چو آن پاسخ نامه دارا بخواند

ز کار جهان در شگفتی بماند

سرانجام گفت این ز کشتن بتر

که من پیش رومی ببندم کمر

ستودان مرا بهتر آید ز ننگ

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۹

 

به نزدیک اسکندر آمد وزیر

که ای شاه پیروز و دانش‌پذیر

بکشتیم دشمنت را ناگهان

سرآمد برو تاج و تخت مهان

چو بشنید گفتار جانوشیار

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۱۰

 

ز کرمان کس آمد سوی اصفهان

به جایی که بودند ز ایران مهان

به نزدیک پوشیده‌رویان شاه

بیامد یکی مرد با دستگاه

بدیشان درود سکندر ببرد

[...]

فردوسی