گنجور

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۱

 

یکی پیر بد نامش آزاد سرو

که با احمد سهل بودی به مرو

دلی پر ز دانش سری پر سخن

زبان پر ز گفتارهای کهن

کجا نامهٔ خسروان داشتی

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۲

 

چنین گوید آن پیر دانش‌پژوه

هنرمند و گوینده و با شکوه

که در پرده بد زال را برده‌ای

نوازندهٔ رود و گوینده‌ای

کنیزک پسر زاد روزی یکی

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۳

 

بداختر چو از شهر کابل برفت

بدان دشت نخچیر شد شاه تفت

ببرد از میان لشکری چاه‌کن

کجا نام بردند زان انجمن

سراسر همه دشت نخچیرگاه

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۴

 

چو با خستگی چشمها برگشاد

بدید آن بداندیش روی شغاد

بدانست کان چاره و راه اوست

شغاد فریبنده بدخواه اوست

بدو گفت کای مرد بدبخت و شوم

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۵

 

ازان نامداران سواری بجست

گهی شد پیاده گهی برنشست

چو آمد سوی زابلستان بگفت

که پیل ژیان گشت با خاک جفت

زواره همان و سپاهش همان

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۶

 

فرامرز چون سوک رستم بداشت

سپه را همه سوی هامون گذاشت

در خانهٔ پیلتن باز کرد

سپه را ز گنج پدر ساز کرد

سحرگه خروش آمد از کرنای

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۷

 

چنین گفت رودابه روزی به زال

که از داغ و سوگ تهمتن بنال

همانا که تا هست گیتی فروز

ازین تیره‌تر کس ندیدست روز

بدو گفت زال ای زن کم خرد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۸

 

چو شد روزگار تهمتن به سر

به پیش آورم داستانی دگر

چو گشتاسپ را تیره شد روی بخت

بیاورد جاماسپ را پیش تخت

بدو گفت کز کار اسفندیار

[...]

فردوسی