فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱
کنون ای خردمند روشنروان
بجز نام یزدان مگردان زبان
که اویست بر نیک و بد رهنمای
وزویست گردون گردان بجای
همی بگذرد بر تو ایام تو
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۲
ازان دشت چنگش برانگیخت اسپ
همی رفت برسان آذرگشسپ
چو نزدیک ایرانیان شد بجنگ
ز ترکش برآورد تیر خدنگ
چنین گفت کین جای جنگ منست
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۳
به خیمه درآمد به کردار باد
یکی ترگ دیگر به سر برنهاد
درفشی دگر جست و اسپی دگر
دگرگونه جوشن دگرگون سپر
بیامد چو نزدیک رستم رسید
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۴
همی رفت پیران پر از درد و بیم
شد از کار رستم دلش به دو نیم
بیامد بنزدیک ایران سپاه
خروشید کای مهتر رزم خواه
شنیدم کزین لشکر بی شمار
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۵
وزان جایگه شد بدان انجمن
بجایی که بد سایهٔ پیلتن
فرود آمد و آفرین کرد چند
که زور از تو گیرد سپهر بلند
مبادا که روز تو گیرد نشیب
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۶
بغرید شنگل ز پیش سپاه
منم گفت گرداوژن رزمخواه
بگویید کان مرد سگزی کجاست
یکی کرد خواهم برو نیزه راست
چو آواز شنگل برستم رسید
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۷
یکی خویش کاموس بد ساوه نام
سرافراز و هر جای گسترده کام
بیامد بپیش تهمتن بجنگ
یکی تیغ هندی گرفته بچنگ
بگردید گرد چپ و دست راست
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۸
گهار گهانی بدان جایگاه
گوی شیرفش با درفش سیاه
برآشفت چون ترگ رستم بدید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
بدو گفت من کین ترکان چین
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۹
نگه کرد خاقان ازان پشت پیل
زمین دید برسان دریای نیل
یکی پیل بر پشت کوه بلند
ورا نام بد رستم دیو بند
همی کرگس آورد ز ابر سیاه
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۰
بینداخت آن تابداده کمند
سران سواران همی کرد بند
چو آمد بنزدیک پیل سپید
شد آن شاه چین از روان ناامید
چو از دست رستم رها شد کمند
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۱
دبیر جهاندیده را پیش خواند
سخن هرچ بایست با او براند
بفرمود تا نامهٔ خسروی
ز عنبر نوشتند بر پهلوی
سرنامه کرد آفرین خدای
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۲
بایوان شد و نامه پاسخ نوشت
بباغ بزرگی درختی بکشت
نخست آفرین کرد بر کردگار
کزو بود روشن دل و بختیار
خداوند ناهید و گردان سپهر
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۳
پس آگاهی آمد بافراسیاب
که آتش برآمد ز دریای آب
ز کاموس و منشور و خاقان چین
شکستی نو آمد بتوران زمین
از ایران یکی لشکر آمد بجنگ
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۴
وزان جایگه لشکر اندر کشید
بیک منزلی بر یکی شهر دید
کجا نام آن شهر بیداد بود
دژی بود وز مردم آباد بود
همه خوردنیشان ز مردم بدی
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۵
چو بنمود خورشید تابان درفش
معصفر شد آن پرنیان بنفش
تبیره برآمد ز درگاه شاه
بابر اندر آمد خروش سپاه
بپیش سپه بود پولادوند
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۶
سپهبد چنان کرد کو راه دید
همی دست ازان رزم کوتاه دید
چو رستم بیامد مرا پای نیست
جز از رفتن از پیش او رای نیست
بباید شدن تا بدان روی چین
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۷
شتر یافت چندان و چندان گله
که از بارگی شد سپه بیگله
ز توران سپه برنهادند رخت
سلیح گرانمایه و تاج و تخت
خروش آمد و نالهٔ گاودم
[...]