×
شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶
از شبنم عشق خاک عالم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
چون عشق و خرد متفقا فال زدند
یک قطره از آن چکیده، آنهم دل شد
شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶
ایا صوفى گرت پرواى ریشست
کجا زرنیخ باب رنگ ریشست
هزاران نکته در هر موى پیداست
چنین رنگى نه شایسته به ریش است
شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶
خاره خاره چو نباشد اثر درد ترا
لعل کردى چه خورى غوطه به خوناب جگر
گر تو خواهى که شوى از ره آلایش پاک
همچو صوفى ز سر قید تعلق بگذر
شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۱۳
سگ اگر مشرک و بخیل نبود
آب را در زبان نمىنوشید
موش اگر میل راستى میداشت
چکمهى زرنگار مىپوشید
شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۱۳
اگر تخم حنظل بهنگام کشت
بکارد ملائک بباغ بهشت
کند شهپر خویش را جاى بیل
بدان آبیارى کند جبرئیل
نسیمش اگر نفحهى جان کند
[...]
شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۱۳
جهان منزل راحت اندیش نیست
عدم یا وجودش دمى بیش نیست
بسى سرو گلچهرهى لاله رنک
که خاکش گرفته در آغوش تنک
بسى دانهى خاک مشکین که مور
[...]