خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱
ایدل تو به اسرار معما نرسی
در نکته زیرکان دانا نرسی
اینجا به می لعل بهشتی میساز
کانجا که بهشت است رسی یا نرسی
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۲
ای دوست حقیقت شنو از من سخنی
با بادهٔ لعل باش و با سیم تنی
کانکس که جهان کرد فراغت دارد
از سبلت چون تویی و ریش چو منی
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۳
ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش از پی صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۴
بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی
سرمست بدم که کردم این عیاشی
با من به زبان حال میگفت سبو
من چون تو بدم تو نیز چون من باشی
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵
بر شاخ امید اگر بری یافتمی
هم رشته خویش را سری یافتمی
تا چند ز تنگنای زندان وجود
ای کاش سوی عدم دری یافتمی
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۶
بر گیر پیاله و سبو ای دلجوی
فارغ بنشین به کشتزار و لب جوی
بس شخص عزیز را که چرخ بدخوی
صد بار پیاله کرد و صد بار سبوی
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۷
پیری دیدم به خانهٔ خماری
گفتم نکنی ز رفتگان اخباری
گفتا می خور که همچو ما بسیاری
رفتند و خبر باز نیامد باری
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۸
تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی
مشکل چه یکی چه صد هزار ای ساقی
خاکیم همه چنگ بساز ای ساقی
بادیم همه باده بیار ای ساقی
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۹
چندان که نگاه میکنم هر سویی
در باغ روان است ز کوثر جویی
صحرا چو بهشت است ز کوثر کم گوی
بنشین به بهشت با بهشتی رویی
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۰
خوش باش که پختهاند سودای تو دی
فارغ شدهاند از تمنای تو دی
قصه چه کنم که به تقاضای تو دی
دادند قرار کار فردای تو دی
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۱
در کارگه کوزهگری کردم رای
در پایهٔ چرخ، دیدم استاد به پای
میکرد دلیر کوزه را دسته و سر
از کلهٔ پادشاه و از دستِ گدای
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲
در گوشِ دلم گفت فلک پنهانی
«حکمی که قضا بُود، ز من میدانی؟»
در گردش خویش اگر مرا دست بُدی
خود را برهاندمی ز سرگردانی
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۳
زان کوزهٔ می که نیست در وی ضرری
پُر کن قدحی، بخور، به من ده دگری
زان پیشتر ای صنم که در رهگذری
خاک من و تو، کوزه کند، کوزهگری
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۴
گر آمدنم به خود بُدی، نآمدمی
ور نیز شدن به من بُدی، کی شدمی؟
بِه زان نَبُدی که اندر این دِیر خراب
نه آمدمی، نه شدمی، نه بُدَمی
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۵
گر دست دهد ز مغز گندم، نانی
وز مِی دو منی ز گوسفندی، رانی
با لالهرخی و گوشهٔ بستانی
عیشی بود آن، نه حد هر سلطانی
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۶
گر کار فلک به عدل سنجیده بُدی
احوال فلک جمله پسندیده بُدی
ور عدل بُدی به کارها در گردون
کی خاطر اهل فضل رنجیده بُدی؟
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۷
هان کوزهگرا بپای اگر هشیاری
تا چند کنی بر گِل مردم خواری؟
انگشت فریدون و کف کیخسرو
بر چرخ نهادهای، چه میپنداری؟
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۸
هنگام صبوح ای صنمِ فرخپی
برساز ترانهای و پیشآور می
کافکند به خاک صدهزاران جم و کِی
این آمدن تیر مَه و رفتن دی
خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » راز آفرینش [ ۱۵-۱] » رباعی ۱
هر چند که رنگ و روی زیباست مرا
چون لاله، رخ و چو سَرْو، بالاست مرا
معلوم نشد که در طَرَبخانهٔ خاک
نقّاشِ ازل، بَهرِ چه آراست مرا؟
خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » راز آفرینش [ ۱۵-۱] » رباعی ۲
آورد به اِضطرارم اوّل به وجود،
جز حیرتم از حیات چیزی نفزود،
رفتیم به اِکراه و ندانیم چه بود
زین آمدن و بودن و رفتن مقصود!