چون شود نوبت جهان آخر

وز قیامت نشانه ها ظاهر

نشود یافت هیچ کس به جهان

کالله الله برآیدش به زبان

مر سرافیل را دهد دستور

[...]

از پی نفخ صور نوع بشر

چون شود حشر کرده در محشر

سویشان بعد از انتظارگران

نامه های عمل کنند پران

سعدا را دهند بهر شرف

[...]

وضع میزان کنند از پی آن

تا بسنجند طاعت و عصیان

آن کش افزود کفه حسنات

شاد زی گو که شد ز اهل نجات

وان که افزود پله عصیان

[...]

چون ز میزان و وزن آن برهند

بر جهنم پلی عجب بنهند

پلی آنسان که از قدم تا فرق

عابر آن بود در آتش غرق

تیز چون تیغ بلکه افزون هم

[...]

پنجه آمد مواقف عرصات

که مطیعان بایستند و عصات

کرده آماده خالق داور

بهر هر موقفی سؤال دگر

هر که گوید جواب خود به صواب

[...]

هر که افتد به دوزخ از کفار

جاودان جای او بود در نار

ور بود مؤمن فتاده ز راه

سوزد آنجا به قدر جرم و گناه

یا خود او را شفاعت شفعا

[...]

چون ز دوزخ کنند خلق گذر

شست و شویی کنند در کوثر

دود دوزخ ز خود فرو شویند

سوی جنت سرای خود پویند

درجات بهشت باشد هشت

که به قول ثقات ثابت گشت

گر کسی را به قدر علم و عمل

دهد آنجا خدا مقام و محل

جاودان در مقام خود باشد

[...]

چون شد این اعتقاد نامه درست

باز گردم به کار و بار نخست

کار من عشق و بار من عشق است

حاصل روزگار من عشق است

سر رشته کشیده بود به عشق

[...]

بسم الله الرحمن الرحیم

هست صلای سر خوان کریم

بشنو ای گوش بر فسانه عشق

از صریر قلم ترانه عشق

قلم اینک چو نی به لحن صریر

[...]

عشق هر چند بین بین آمد

میل و جذبی ز جانبین آمد

لیک عشق حق است اصل در آن

پرتو آن فتاده بر دگران

تا بر اهل طلب خدای مجید

[...]

از ملایک جماعتی هستند

کز می عشق جاودان مستند

نی ز خود نی ز خلقشان خبری

نی به خود نی به خلقشان نظری

برده از خلق در وجود سبق

[...]

بحر بس ژرف و یم بس طامی

قطب حق بایزید بسطامی

بود روزی به بادیه گذران

دید فرسوده کله ای و بر آن

آیتی ثبت بود کش معنی

[...]

چون خلیل الله آن امام کرام

یافت از حق مواید انعام

افسر دولتش نهاد به سر

خلعت خلتش فکند به بر

شد پی رهروان صاحبدل

[...]

حق چو آن وهم و آن گمان دانست

چاره آن در امتحان دانست

بهر نقد خلیل خواست محک

داد فرمان که فرقه ای ز ملک

خلعت از صورت بشر کردند

[...]

یا بود عشق منتشی از ذات

یا بود منبعث ز حسن صفات

یا ز افعال یا ز آثارش

می شمر منحصر درین چارش

عشق ذات آن بود که باشد دل

[...]

داشت شاهی بر انس و جان غالب

دختری بلکه اختری ثاقب

از قضا روزی آن یگانه عصر

سر فرو کرد از کرانه قصر

حبشی زاده ای بدید از دور

[...]

داد ذوالنون به بایزید پیام

کای گرفته به خواب خوش آرام

سر برآور که وقت بیگه گشت

پای در نه که کاروان بگذشت

بایزیدش جواب داد که مرد

[...]

شاه کرمانی آن مطیع مطاع

که به میدان عشق بود شجاع

هر شبی دیده پر نمک کردی

جگر خود به آن نمک خوردی

ساختی آب دیده را نمک آب

[...]

باز گردم به قصه دختر

که شدش خون ز انتظار جگر

یار خفته به خواب و او بیدار

چون شود از وصال برخوردار

دایه را گفت خواب او بگشای

[...]