گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۴۹

 

تشنه معنی تازه است مرا ساغر گوش

نتوان کرد مرا خواب به افسانه خط

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۵۰

 

مکن به حرف طمع تیره زندگانی خویش

که روز هم شب تارست بر گدای چراغ

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۵۱

 

نکند هیچ یتیم به عسس ساخته ای

می کند آنچه در گوش تو در سایه زلف

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۵۲

 

افتادگی گزین که دهد فیض بیشتر

پهلوی خویش هر که نهد چون سبو به خاک

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۵۳

 

نفس در سینه باد خزان می سوخت نومیدی

چراغ گل اگر می بود در زیر پر بلبل

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۵۴

 

هر کسی چیزی ز اسباب جهان برداشته است

من همین دل را ز اسباب جهان برداشتم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۵۵

 

گر نباشد در میان روی تو، از یک آه گرم

آب را در دیده آیینه خاکستر کنم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۵۶

 

درین بستانسرا خود را چنان صائب سبک کردم

که رنگ چهره گل را گران پرواز می بینم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۵۷

 

گرچه هر گوشه ای از کنج دهانش گیر است

بوسه را چشم به جایی است که من می دانم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۵۸

 

فیضی که گوشه گیر ز عزلت نیافته است

از گوشه های چشم سیاه تو یافتم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۵۹

 

اینجا به خواب غفلت و آنجا به خواب مرگ

چون مخمل دوخوابه به روی نهالی ام

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۶۰

 

لنگر نکرده ایم چو گوهر درین محیط

از بوستان دهر چو شبنم گذشته ایم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۶۱

 

سالم از سنگلاخ تن به کنار

با همه شیشه جانی آمده ام

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۶۲

 

بر سینه نعل و داغم بس لاله و گل من

تا کی نگه چرانم در باغ و راغ مردم؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۶۳

 

اگر این رنگ دارد خنده های شرم بیزارش

گل این باغ خواهد بر دماغ باغبان خوردن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۶۴

 

چراغ زندگی را می کند مستغنی از روغن

زبان خویش چون خورشید بر دیوار مالیدن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۶۵

 

چه سان در حلقه آغوش گیرم شوخ‌چشمی را

که از شوخی نگین را از نگین دان می‌کند بیرون

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۶۶

 

فتاده است مرا کار با خودآرایی

کز آب آینه از چشم کرد خواب برون

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۶۷

 

گر به این عنوان کمان چرخ خواهد حلقه شد

خنده سوفار گردد غنچه پیکان او

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۶۸

 

چنان که باده کند پشت دار صهبا را

ز خط پشت لب افزود نشئه لب او

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۹۰
۴۹۱
۴۹۲
۴۹۳
sunny dark_mode