گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۹

 

عیش در زیر فلک با خاکساران مشکل است

شهد نتوان در میان خانه زنبور ریخت

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۱۰

 

روز محشر سرخ رویی از خدا دارم امید

نامه اعمال من صائب به مهر کربلاست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۱۱

 

گرچه دست سرو کوتاه است از دامان گل

سرو بالایی که ما داریم سر تا پا گل است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۱۲

 

آن که بی شیرازه دارد کهنه اوراق مرا

بارها شیرازه دیوان محشر کرده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۱۳

 

از رمیدن ها خیال چشم آن وحشی غزال

سینه تنگ مرا دامان محشر کرده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۱۴

 

نیست هر چند از لباس گل جدایی رنگ را

جامه گلرنگ بر اندام او زیبنده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۱۵

 

چشم خود را داده بود از آب حیوان خضر آب

تا غرور آیینه را از دست اسکندر گرفت

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۱۶

 

چاک در پیرهن یوسف عقل افکندن

چشمه کاری است که در دست زلیخای دل است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۱۷

 

نیست سودی که زیانش نبود در دنبال

بار می بندم ازان شهر که بازاری نیست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۱۸

 

به گرد دامن منزل کجا رسی صائب؟

چنین که عزم ترا پای سعی در بندست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۱۹

 

شکسته رنگی من با طبیب در جنگ است

علاج دردسرم حسن صندلی رنگ است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۰

 

تلاش بیهده ای می کند سر خورشید

ستاده (فتاده؟) است بلند، آستان حضرت دوست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۱

 

چو داغ لاله مرا در حدیقه هستی

به پاره دل و لخت جگر مدار گذشت

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۲

 

شیرینی نشاط، جهان را گرفته است

صبح از هوای تر شکر آب دیده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۳

 

عکس رخ تو آینه را چون نگار بست

بر گرد شهر حسن ز آهن حصار بست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۴

 

موجی است که تاج از سر فغفور رباید

چینی که در ابروی تو ای تلخ جبین است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۵

 

کاکل چه گنه دارد، دستش ز قفا واکن

هر فتنه که می بینم در زیر سرزلف است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۶

 

به فریب کسی ز راه مرو

یوسف من، اگر برادر توست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۷

 

آرزوی بوسه شسته است از دلم پیغام تلخ

زان قناعت کرده ام از بوسه با دشنام تلخ

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۸

 

از نظر رفتی به راهت چشم حیران باز ماند

آنقدر مرغ نگه پر زد که از پرواز ماند

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۸۸
۴۸۹
۴۹۰
۴۹۱
۴۹۲
۴۹۳
sunny dark_mode