صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۶۴
ز اهل کرم به هند کسی را ندیده ایم
از طوطیان کریم کریمی شنیده ایم!
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۶۵
پیوسته ما ز فکر دو عالم مشوشیم
ما از دو خانه همچو کمان در کشاکشیم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۶۶
ما آبروی فقر به گوهر نمی دهیم
سد رمق به ملک سکندر نمی دهیم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۶۷
طرفی ز نهال قد آن شوخ نبستم
در سایه نخلی که نشاندم ننشستم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۶۸
از دل نبرد زنگ الم باد بهارم
چون گرد یتیمی است زمین گیر غبارم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۶۹
ما از لب خامش ز سخن داد گرفتیم
با شیشه سربسته پریزاد گرفتیم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۷۰
ما همچو شرر تلخی غربت نکشیدیم
در نقطه آغاز به انجام رسیدیم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۷۱
یک دم که به کف باده گلرنگ نداریم
بر چهره چو مینای تهی، رنگ نداریم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۷۳
روی خوبت زنگ خودبینی زدود از گلرخان
کار صیقل کرد این آیینه با آهندلان
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۷۴
حلقه هر در مشو با قامت همچون کمان
تا نگردی تیرباران ملامت را نشان
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۷۵
نوشها درج است در نیش عتابآلودگان
پشه دارد حق بیداری به خوابآلودگان
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۷۶
عیب دنیا را نمیبینند کوتهدیدگان
گرچه بیپرده است در چشم نظر پوشیدگان
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۷۷
دل چو روشن گشت در غمخانه دنیا ممان
خرمن خود را چو کردی پاک در صحرا ممان
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۷۸
شد چو سوزن خشک، خار از قرب گلپیراهنان
رنج باریک آورد آمیزش سیمینتنان
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۷۹
کار صوفی چیست، خاطر را مصفا ساختن
از قبول نقشها آیینه را پرداختن
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۸۰
هست با قد دو تا برگ اقامت ساختن
زیر دیوار شکسته رخت خواب انداختن
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۸۱
می کند آتش زبان دفع گزند خویشتن
مصرع برجسته خود باشد سپند خویشتن
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۸۲
تا کی از عمامه خواهی کوس دانایی زدن؟
بر سر بازار شهرت طبل رسوایی زدن
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۸۳
با دل پر خون برون زان زلف شبگون آمدن
هست با دست تهی از هند بیرون آمدن