گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۴

 

گر می نمی ستانی ای زاهد ریایی

بستان ز چشم ساقی پیمانه خدایی

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۵

 

در حریمی که لب خود به شکرخنده گشایی

از لب بام کنند اهل هوس بوسه ربایی

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۶

 

در بسته حجاب بود گرچه گلشنش

تکلیف بوسه است دهن غنچه کردنش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۷

 

بر گردن است خون دو صد کشته چون منش

خون خوردن است بوسه گرفتن ز گردنش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۸

 

ماهی که عرض می دهد از فلس، مال خویش

محضر کند درست به خون حلال خویش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۹

 

از کرم آن کس که شهرت است مرادش

کاسه دریوزه است دست گشادش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۰

 

چون آتش است رغبت بی منتهای حرص

کز سوختن زیاده شود اشتهای حرص

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۱

 

با قد خم گشته روگردان مشو از راه حق

بر در دیگر مزن این حلقه جز درگاه حق

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۲

 

بی فسادی نیست گر رو در صلاح آرند خلق

بهر خواب روز، شب را زنده می دارند خلق

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۳

 

مرو از راه به احسان خسیسانه خلق

که گلوگیرتر از دام بود دانه خلق

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۴

 

نیست از گرد مذلت متواضع را باک

هیچ کس پشت کمان را نرسانده است به خاک

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۵

 

برات رزق ترا از زراعت ایزد پاک

به خط سبز نوشته است بر صحیفه خاک

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۶

 

می کند عیب نمایان را هنرپرور کمال

تنگ چشمی می شود در دانه گوهر کمال

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۷

 

روزگاری شد دل افسرده دارم در بغل

جای دل چون لاله خون مرده دارم در بغل

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۸

 

هر که را از سایلان ناشاد می سازد بخیل

در حقیقت بنده ای آزاد می سازد بخیل

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۹

 

هر که از لاغری انگشت نما شد چو هلال

چون مه بدر رسد زود به معراج کمال

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۴۰

 

تن گران و جان نزار و دل کباب است از طعام

غفلت از خواب است و خواب از آب و آب است از طعام

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۴۱

 

لازم یکدیگر افتاده است ناکامی و کام

بیشتر از فصل ها در فصل گل باشد زکام

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۴۲

 

حرص کرد از دعوی فقر و فنا شرمنده ام

بخیه از دندان سگ دارد لباس ژنده ام

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۴۳

 

می چکد چون شمع آتش از زبان خامه ام

می کشد بر سیخ مرغ نامه بر را نامه ام

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۸۳
۴۸۴
۴۸۵
۴۸۶
۴۸۷
۴۹۳
sunny dark_mode