گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۸۴

 

در جبین تاک، نور باده بی غش ببین

در ته بال سمند شعله آتش ببین

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۸۵

 

خط مشکین را به گرد خال آن مهوش ببین

جنگ موران بر سر آن دانه دلکش ببین

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۸۶

 

ز شعر خویش نتوان فیض شعر دیگران بردن

تمتع بیش از فرزند مردم می توان بردن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۸۷

 

ز شرم افزون توان گل از عذار دلستان چیدن

خوشا باغی که گل از باغبانش می‌توان چیدن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۸۸

 

ازان خرسند گردیدم ز دیدن ها به نادیدن

که دیدن های رسمی نیست جز تکلیف وا دیدن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۸۹

 

ز اهل عقل همواری به مجنونان فزون تر کن

به ترخانان درگاه الهی با ادب سر کن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۹۰

 

جوانی برد با خود آنچه می آمد به کار از من

خس و خاری به جا مانده است از چندین بهار از من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۹۱

 

نباشد در مقام دلبری نازک نهال من

ز تمکین ذوق گل چیدن ندارد خردسال من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۹۲

 

ندارد حاجت تکرار گفتار تمام من

که پیش از گوش در دل نقش می بندد کلام من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۹۳

 

به پرگار از توکل شد چنان برگ و نوای من

که از خود آب چون دندان برآرد آسیای من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۹۴

 

تا سر خود به گریبان نتوانی بردن

گوی توفیق ز میدان نتوانی بردن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۹۵

 

می گشاید ز خموشان دل بی کینه من

لب خاموش بود صیقل آیینه من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۹۶

 

اگر عزیز توان شد به آبروی کسان

نماز نیز قبول است با وضوی کسان

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۹۷

 

توان به خامشی از عمر کام دل بردن

دراز می شود این رشته از گره خوردن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۹۸

 

به طوق غبغب سیمین او نظر واکن

هلال ماه در آغوش را تماشا کن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۹۹

 

عرق به چهره اش از تاب می نشسته ببین

به روی آینه عقد گهر گسسته ببین

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۰۰

 

از توست آنچه می دهی آن را به دیگران

از دیگری است هر چه گره می زنی بر آن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۰۱

 

ز احسان بنای دولت خود باثبات کن

دست گشاده را سپر حادثات کن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۰۲

 

ای غنچه لب رعایت اهل نیاز کن

گر دل نمی دهی به سخن، گوش باز کن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۰۳

 

عیش جهان در آن لب خندان نظاره کن

در چشم مور ملک سلیمان نظاره کن

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۸۱
۴۸۲
۴۸۳
۴۸۴
۴۸۵
۴۹۳