گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۶۴

 

از ته دل نیست از همصحبتان رنجیدنش

می دهد یاد از پشیمانی به تمکین رفتنش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۶۵

 

یار گندم‌گون جوی نگذاشت در من عقل و هوش

خرمنم را سوخت این گندم‌نمای جوفروش!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۶۶

 

در کهنسالی نیفتد کافر از سامان خویش!

کز تهیدستی چنار آتش زند در جان خویش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۶۷

 

حسن هیهات است بردارد نظر از روی خویش

گل ز شبنم می نهد آینه بر زانوی خویش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۶۸

 

صنوبر قامتی کز خاک می روید گرفتارش

خیابان می کشد چون سرو قد از شوق رفتارش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۶۹

 

در آن محفل که برخیزد نقاب از روی گلپوشش

سپند از جای خود برخاستن گردد فراموشش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۰

 

تماشای جمال خود چنان برده است از هوشش

که بیرون آورند از خانه آیینه با دوشش!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۱

 

دل خونین چنان آمیخت با فولاد پیکانش

که با جوهر یکی شد پیچ و تاب رشته جانش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۲

 

قلم ماری است کز رشوت بود افسون گیرایش

به این افسون توان رست از گزند روح‌فرسایش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۳

 

به دوری محو از خاطر نگردد قد رعنایش

فراموشی ندارد مصرع موزون بالایش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۴

 

سلیمانی است حسن، انگشتری از حلقه مویش

پریزادی است دست آموز، زلف آشنارویش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۵

 

غوطه در زنگ زد آیینه روشن گهرش

پسته ای شد ز خط سبز لب چون شکرش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۶

 

عمر گویی است سبک، قامت خم چوگانش

که به یک زخم برون می برد از میدانش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۷

 

به عزم صید چنان گرم خاست شهبازش

که خنده در دهن کبک سوخت پروازش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۸

 

مطرب مکن ز صافی آواز انتعاش

چون زلف بی شکن بود آواز بی خراش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۹

 

محو کی از صفحه دلها شود آثار من؟

من همان ذوقم که می یابند از افکار من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۸۰

 

بس که از دوران به سختی بگذرد احوال من

می زند بر سینه سنگ آیینه از تمثال من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۸۱

 

دارد از سبقت ز چشم بد خطرها جان من

هر که پیش افتد ز من، باشد بلاگردان من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۸۲

 

از علایق دل ز آب و گل نمی آید برون

پای سرو از گل ز بار دل نمی آید برون

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۸۳

 

آبروی دیده ها باشد ز اشک آتشین

کاسه دریوزه می گردد نگین دان بی نگین

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۸۰
۴۸۱
۴۸۲
۴۸۳
۴۸۴
۴۹۳