گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۹

 

رزق من زان نرگس مستانه جز خمیازه نیست

فتح باب من ازین میخانه جز خمیازه نیست

آه کز بی حاصلیها آنچه می ماند به من

چون صدف زان گوهر یکدانه جز خمیازه نیست

روزی دست و دهان عاشق از بوس و کنار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲۰

 

در دل پر خون غبار لشکر اندیشه نیست

گرد را دست تصرف بر درون شیشه نیست

کار چون گویاست، بیکارست اظهار کمال

کوهکن را ترجمانی چون زبان تیشه نیست

محنت دنیا نمی گردد به گرد بیخودان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲۱

 

سرو مینا را تذروی بهتر از پیمانه نیست

شمع را در بزم دلسوزی به از پروانه نیست

حسن ذاتی فارغ است از صنعت مشاطگان

زلف جوهر دست فرسود نسیم و شانه نیست

مرغ روح اهل مشرب را نمی آرد به دام

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲۲

 

غفلت تر دامنان را حاجت پیمانه نیست

چشم خواب آلود نرگس گوش بر افسانه نیست

گوهر درج خموشی از شکستن ایمن است

زخم دندان تأسف بر لب پیمانه نیست

خشکی سودا، قلم در ناخنش نشکسته است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲۳

 

عشق را دارالامانی چون دل دیوانه نیست

گنج را بر دل غبار از صحبت ویرانه نیست

با گلستانی که ما را آشنایی داده اند

راه حرف آشنا از سبزه بیگانه نیست

نقدها را نسیه سازد بدگمانیهای حرص

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲۴

 

زان لب شیرین که در هر گوشه صد فرهاد داشت

بوسه ای برد از میان ساغر که صد فریاد داشت

بعد ایامی که درهای اجابت باز شد

آه در دل همچو جوهر ریشه در فولاد داشت

سازگاری چرخ را با من نبود از راه لطف

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲۵

 

بی تو امشب هر سر مویم جدا فریاد داشت

هر رگم در آستین صد نشتر فولاد داشت

ذوق خاموشی زبانم را به حرف آورده بود

این جرس را اشتیاق پنبه بر فریاد داشت

من که دارم سنگ بردارد ز پیش راه من؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲۶

 

شورش سودای ما افلاک را معمور داشت

پر نمک بود این نمکدان تا سر ما شور داشت

در شکست من ندارد چرخ سنگین دل گناه

در بغل مینای من سنگ از می پر زور داشت

بار منت بر دل نازک گرانی می کند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲۷

 

تا مرا عشق بلند اقبال در زنجیر داشت

پیچ و تاب من شکوه جوهر شمشیر داشت

سینه ام هرگز ز داغ گلرخان خالی نبود

این بیابان آتشی دایم ز چشم شیر داشت

در گلستانی که عمر ما به دلتنگی گذشت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲۸

 

لنگر تن روح را نتواند از پرواز داشت

موج دریا دیده را نتوان به ساحل بازداشت

ساقی ما در مروت هیچ خودداری نکرد

نشأه انجام را در ساغر آغاز داشت

در جهان آب و گل، ویرانه ای از من نماند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲۹

 

کی حذر از خون خلق آن غمزه خونریز داشت؟

داشت پرهیزی گر این بیمار، از پرهیز داشت

تا نشد آب، از نقاب غنچه سر بیرون نکرد

بس که گل شرمندگی زان روی شبنم خیز داشت

رهنوردی بود چون شبدیز اگر پرویز را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۰

 

یاد ایامی که دریای مروت جوش داشت

هر صدف یک دامن گوهر، طراز گوش داشت

پرده فانوس در بیرون در می کرد سیر

شمع را پروانه گستاخ در آغوش داشت

باده ها بی ساغر و مینا به دور افتاده بود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۱

 

از پر سیمرغ اگر دست حمایت زال داشت

از غم عالم مرا هم عشق فارغبال داشت

داشت تا اندیشه او بر سر زانو سرم

ساق عرش از قامت خم گشته ام خلخال داشت

زنگ ظلمت بود از آب زندگانی قسمتش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۲

 

تا دل از یاد تو می در ساغر اندیشه داشت

هر حبابی را که می دیدم پری در شیشه داشت

چون نگردد صولت عشق از جنون من زیاد؟

در کدامین عهد شیری این چنین در بیشه داشت؟

تلخ اگر باشد حدیث من، مرا معذور دار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۳

 

شب که مجلس روشنی از طلعت جانانه داشت

شمع پیش چشم دست از شهپر پروانه داشت

می کند خون در دل اکنون پنجه خورشید را

طی شد آن فرصت که زلف او سری با شانه داشت

پیش آن آیینه رو با صد حدیث آشنا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۴

 

آن لب نو خط غباری از دل ما برنداشت

آب خضر از دل سیاهی فکر اسکندر نداشت

خانمان سوزست برق بی نیازیهای حسن

ورنه آن آیینه رو حاجت به خاکستر نداشت

از بیابانی که سالم برد بیدردی مرا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۵

 

پاس یک بیدار دل گردون بد گوهر نداشت

نور بینش با هزاران دیده اختر نداشت

سردی گردون به روشن گوهران امروز نیست

هرگز این خاکستر افسرده یک اخگر نداشت

از زبان گندمین افتاد در کارم گره

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۶

 

قامتت خم گشت و پشتت بار طاعت برنداشت

چهره بی شرمیت رنگ خجالت برنداشت

شد بناگوشت سفید و بخت خواب آلود تو

در چنین صبحی سر از بالین غفلت برنداشت

پایت از رفتار ماند و پایی ننهادی به راه

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۷

 

طفل بازیگوش ما زین خاکدان دل برنداشت

دست در مهد لحد از مهره گل برنداشت

تا لب خواهش گشودم راه روزی بسته شد

طبع فیاض کرم، ابرام سایل برنداشت

دور باش ناز لیلی هر قدر افشاند دست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۸

 

جان و دل را رایگان آن دشمن جان برنداشت

دین و ایمان را به هیچ آن نامسلمان برنداشت

در رسایی حلقه های زلف کوتاهی نداشت

گردن آزاده ما طوق احسان برنداشت

زان لب شیرین ندادن داد ما انصاف نیست

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۱۴۲
۱۴۳
۱۴۴
۱۴۵
۱۴۶
۴۹۳
sunny dark_mode