گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱

 

همه کس طالب آن سرو روان است اینجا

آب حیوان ز نفس سوختگان است اینجا

آفتابی که دل صبح ازو پر خون است

یکی از جمله خونابه کشان است اینجا

خامشی را نبود راه در آن خلوت خاص

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۲

 

فتنه روز جزا خانه نشین است اینجا

فتنه این است که در خانه زین است اینجا

مردی از پرده ناموس برون آمدن است

هر که مانده است درین پرده، جنین است اینجا

پیش جمعی که نمودند قیامت را نقد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳

 

خام ماندم ز می کهنه کشیدم تا دست

نشود هیچ مرید از قدم پیر جدا!

خاطر جمع مرا چند پریشان دارد؟

خواب آشفته جدا و غم تعبیر جدا

همت آن است که موقوف نباشد به شعور

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴

 

نیست در دیده ما منزلتی دنیا را

ما نبینیم کسی را که نبیند ما را

زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند

مرده دانیم کسی را که نبیند ما را

مردمی را نشود هیچ حجابی مانع

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۵

 

آرزو چند به هر سوی کشاند ما را؟

این سگ هرزه مرس چند دواند ما را؟

نخل ما را ثمری نیست به جز گرد ملال

طعمه خاک شود هر که فشاند ما را

ما که در هر بن مو کوه گرانی داریم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۶

 

می شود راز دل از جبهه نمایان ما را

نیست چون آینه پوشیده و پنهان ما را

تیرباران قضا را سپر تسلیمیم

نیست چون شیر محابا ز نیستان ما را

حال ما را غم آینده مشوش نکند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۷

 

گریه سوختگان اشک کباب است ترا

خون این بی گنهان باده ناب است ترا

ناله ای کز جگر سنگ برون آرد آه

از دل همچو شب افسانه خواب است ترا

بر جگر سوختگان رحم کجا خواهی کرد؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۸

 

دست شستن ز بقا آب حیات است ترا

خط کشیدن به جهان خط نجات است ترا

برگ از خویش بیفشان، ز ثمر دست بشوی

ای که چون بید تمنای نبات است ترا

در جوانی به طواف حرم کعبه شدن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۹

 

چه غم از کشتن عشاق فگارست ترا؟

که می بی غمی از خون شکارست ترا

دیده اشک فشان ابر بهارست ترا

جگر سوختگان مشک تتارست ترا

کوه تمکین ترا خنده کبک است فغان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰

 

خون ما گر سبب چهره آل است ترا

در قدح ریز که چون شیر حلال است ترا

بر مدار از سر ما سایه که چون مهر بلند

سایه چون کم شود، آغاز زوال است ترا

خاک در دیده آیینه خودبینی زن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱

 

ای که از عالم معنی خبری نیست ترا

بهتر از مهر خموشی سپری نیست ترا

اگر از خویش برون آمده ای چون مردان

باش آسوده که دیگر سفری نیست ترا

سرو از بی ثمری خلعت آزادی یافت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۲

 

حسن اگر جلوه دهد بر سر بازار ترا

مصر زندان شود از جوش خریدار ترا

بوی گل می برد از کار تماشایی را

حاجتی نیست به خار سر دیوار ترا

چشمه در فصل بهاران ننشیند از جوش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳

 

کیست گردن ننهد دام جهانگیر ترا؟

چرخ یک حلقه بود زلف چو زنجیر ترا

شست صاف تو مریزاد، که خون دو جهان

نشود مانع پرواز، پر تیر ترا

کار سنگ بده از لوح مزارش آید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۴

 

طالعی کو، که کشم مست در آغوش ترا؟

بوسه تاراج کنم زان لب می نوش ترا

از پر و بال پریزاد خوش آیندترست

جلوه زلف پریشان به بر و دوش ترا

لب میگون نتوانست ترا کردن مست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۵

 

نه به چشم و دل تنها نگرانیم ترا

همچو دام از همه اعضا نگرانیم ترا

تو به چندین نظر لطف نبینی در ما

ما به یک دیده ز صد جا نگرانیم ترا

نیست نظاره رخسار تو مخصوص به چشم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۶

 

باغبان در نگشوده است گلستان ترا

بو نکرده است صبا سیب زنخدان ترا

از تو محجوب تری یاد ندارد ایام

بوی گل باز ندیده است گریبان ترا

پرده دیده بادام مشبک شده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷

 

گر نبینیم به خلوت رخ چون ماه ترا

کسی از ما نگرفته است سر راه ترا

غیر می خوردن پنهان همه شب با اغیار

نیست تعبیر دگر، خواب سحرگاه ترا

گرچه صد شیشه دل پیش تو بر سنگ زدند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۸

 

نمک خال بود داغ تمنای ترا

شور لیلی است سیه خانه سودای ترا

بر جبین همچو گهر گرد یتیمی دارد

دید تا شبنم گل، چهره زیبای ترا

خضر از دامن یک عمر ابد دست نداشت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۹

 

گل ازان زود به بازار رساند خود را

که به آن گوشه دستار رساند خود را

چون خط سبز، نفس سوخته ای می باید

که به آن لعل شکربار رساند خود را

سنگ بر سینه زند قطره ز گوهر شب و روز

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۰

 

هر که چون شیشه به پیمانه رساند خود را

چون سلیمان به پریخانه رساند خود را

ما ز بی حوصلگی صلح به مینا کردیم

وقت آن خوش که به میخانه رساند خود را

در همین نشأه شود جنت او نقد، اگر

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۳
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۳۵۰