گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱

 

تکلف نیست در گفتار رند لاابالی را

چنانت دوست می دارم که عاشق شعر حالی را

خمارآلوده یوسف به پیراهن نمی سازد

ز پیش چشم من بردار این مینای خالی را

ز فکر پیچ و تاب آن کمر بیرون نمی آیم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۲

 

به عصیان مگذران زنهار ایام جوانی را

مکن صرف زمین شور، آب زندگانی را

به مهر خامشی تیغ زبان را کن سپرداری

اگر دربسته می خواهی بهشت جاودانی را

ز می بگذر که باشد در قفا همچون گل رعنا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۳

 

مده از دست در پیری شراب ارغوانی را

شراب کهنه از دل می برد یاد جوانی را

ندامت چون لبم را در ته دندان نفرساید؟

چو گل در خنده کردم صرف، ایام جوانی را

چه خون ها می خورم در پرده دل تا نگه دارم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۴

 

به آهی می توان از خود برآوردن جهانی را

که یک رهبر به منزل می رساند کاروانی را

اگر از حسن عالمگیر او واقف شدی زاهد

پرستیدی به جای کعبه هر سنگ نشانی را

تماشایی عیار ناز خوبان را چه می داند؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵

 

نه هر چشمی سزاوارست رخسار معانی را

که شبنم دیده شورست گلزار معانی را

ز چشم شور، آب خضر خون مرده می گردد

مکن بی پرده چون گل جام سرشار معانی را

ندارد بهره ای از حسن معنی چشم صورت بین

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶

 

کسوفی هست دایم آفتاب زندگانی را

سیاهی لازم افتاده است آب زندگانی را

مده چون غافلان سر رشته تار نفس از کف

که بی شیرازه می سازی کتاب زندگانی را

حیات جاودان بی دوستان مرگی است پا بر جا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷

 

غنیمت دان درین وحشت سرا خلوت گزینی را

که از پوشیدن چشم است عینک دوربینی را

تو از تن پروری بار زمین گردیده ای، ورنه

به کاهش می توان کرد آسمانی این زمینی را

ز ناهمواری آرد ساده لوحی راه را بیرون

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸

 

زر و سیم جهان در پرده دارد عمر کاهی را

به قدر فلس باشد خار زیر پوست ماهی را

گر از روشندلانی، صبر کن بر داغ ناکامی

که آب زندگی هرگز نیندازد سیاهی را

مدان از بی گناهی گردهان عذر نگشایم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹

 

رسانیده است حسن او به جایی بی وفایی را

که عشاق از خدا خواهند تقریب جدایی را

مرا سرگشته دارد چشم بی پروا نگاه او

نگردد هیچ کس یارب هدف تیر هوایی را!

تویی کز آشنایان گرد بر می آوری، ورنه

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰

 

خرابی باعث تعمیر باشد بینوایی را

که کوری کاسه دریوزه می گردد گدایی را

کند با سخت رویان چرب نرمی بیشتر دوران

بود با استخوان پیوند دیگر، مومیایی را

نباشد یک قلم تأثیر با آه هوسناکان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱

 

کند لیلی چنین گر جلوه مستانه در صحرا

شود هر لاله بر مجنون من میخانه در صحرا

گرفتار محبت روی آزادی نمی بیند

که موج ریگ زنجیرست بر دیوانه در صحرا

بیابان را غزالی نیست بی خلخال چون لیلی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲

 

به دل های پر از خون حرف آن زلف دو تا بگشا

سر این نافه را پیش غزالان ختا بگشا

ندارد طاقت بند گران بال پریزادان

بر آن اندام نازک رحم کن، بند قبا بگشا

نمی گنجد نسیم مصر در پیراهن از شادی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳

 

ندارد حاجت مشاطه روی گلعذار ما

پر طاوس مستغنی است از نقش و نگار ما

زمین از سایه ما گر شود نیلی، عجب نبود

که کوه قاف می بازد کمر در زیر بار ما

ز طوف ما دل بی درد صاحب درد می گردد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۴

 

ز خط سبز شد فیروزه ای لعل نگار ما

جواهر سرمه ای می خواست چشم اشکبار ما

اگر چه بی صفا گردد ز گرد آیینه روشن

یکی صد شد ز گرد خط، صدای گلعذار ما

خط آزادی اغیار شد گر خط شبرنگش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵

 

نباشد چون تن آسانان ز خورد و خواب عیش ما

ز اشک و آه می گردد به آب و تاب عیش ما

سر ما گرم از خون جگر چون لاله می گردد

چو بی دردان نباشد از شراب ناب عیش ما

اگر چه رشته ها کوته ز پیچ و تاب می گردد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۶

 

فلک پرواز سازد آه را درد گران ما

پر سیمرغ بخشد تیر را زور کمان ما

ز بی مغزان خدنگش گرچه پهلو می‌کند خالی

همان چون قرعه می غلطد به پهلو استخوان ما

به جز غفلت متاعی نیست ما گم کرده راهان را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷

 

رموز سرگذشت عاشقان گر دیدنی دارد

خدا را سرسری مگذر ز اوراق خزان ما

اگر در ملک صورت نیست ما را گوشه ای صائب

سواد اعظم معنی است ملک بیکران ما

ندارد زآفتاب تربیت طالع بیان ما

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۸

 

ز تأثیر دل بیدار، چشم تر شود بینا

که ماه از نور خورشید بلند اختر شود بینا

نبرد از چشم سوزن قرب عیسی عیب کوری را

محال است از جواهر سرمه بد گوهر شود بینا

به چشم کم مبین ای ساده دل ما تیره روزان را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۹

 

می جان بخش اگر چه جام زر می گیرد از مینا

سفال تشنه لب فیض دگر می گیرد از مینا

نگردد عشق خون آشام غافل از دل پر خون

که در هر ساغری ساقی خبر می گیرد از مینا

مرا بر اختر اقبال ساغر رشک می آید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۰

 

اگر این بار می آید به دستم گردن مینا

چو درد می نخواهم داشت دست از دامن مینا

خرابم می کند بی لعل او در بزم میخواران

تکلف کردن ساقی، تواضع کردن مینا

دو صبح صادقند از یک گریبان سربرآورده

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۱
۲۲
۲۳
۲۴
۲۵
۳۵۰
sunny dark_mode