گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۱

 

ز مهر و ماه سازد سیر، رویت چشم روزن را

به یک شبنم کند محتاج، رخسار تو گلشن را

ضعیفان را به چشم کم مبین در سرفرازی ها

که تیغ تیز بر دارد ز خاک راه سوزن را

ز گردیدن سپهر سنگدل را نیست دلگیری

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۲

 

به چشم کم مبین ای کج نظر دلهای پر خون را

که ناز خیمه لیلی است در سر، داغ مجنون را

به مژگان تر من قطره خون را تماشا کن

ندیدی گر به دوش کوهکن تمثال گلگون را

نظربندست عاشق رو به هر جانب که می آرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۳

 

نبردم زیر خاک از عجز با خود دعوی خون را

به دست زخم دندان دادم آن لبهای میگون را

ز چشم شوخ لیلی آهوان دارند فرمانی

که هر جا می رود، از چشم نگذارند مجنون را

رمیدن جست ازخاطر غزالان را ز بی جایی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۴

 

نگه دار از لب پیمانه آن لبهای میگون را

که با خون شسته است ای خونی شرم و حیا خون را؟

مشو غافل ز مکر دختر رز هوش اگر داری

که این مکار می گیرد رگ خواب فلاطون را

حریف زخم دندان ملامت نیست لبهایت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۵

 

شکوه حسن لیلی آنچنان پر کرد هامون را

که از جمعیت آهو، حصاری ساخت مجنون را

چنان باشند وحشت دیدگان جویای یکدیگر

که می آید رم آهو به استقبال مجنون را

اگر دست از دهان آه آتشبار بردارم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶

 

ز بس اندیشه لیلی به هم پیچید مجنون را

به فکر گردباد افتاد هر کس دید مجنون را

به این تمکین اگر بیرون خرامد لیلی از محمل

تپیدن های دل، خواهد ز هم پاشید مجنون را

جدایی مشکل است از هم، دو دل چون آشنا افتد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۷

 

خموشی مهر خاموشی زند بر لب سخن چین را

که سازد غنچه لب بسته کوته دست گلچین را

بود از ساده رویان نوخطان را سرکشی افزون

که وحشت هست بیش از آهوان آهوی مشکین را

بود چون کوهکن در عاشقی ثابت قدم هر کس

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۸

 

طلایی شد چمن ساقی بگردان جام زرین را

بکش بر روی اوراق خزان دست نگارین را

سر زلفی که در دنبال دارد خط معزولی

کم از خواب پریشان نیست چشم عاقبت بین را

نگاه ساده لوحان بر حریر خواب می غلطد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۹

 

اگر چه رنگ آن گل می برد از کار گلچین را

همان از شوخی بو می کند بیدار گلچین را

به روی غیر می خندد نگار من، نمی داند

که رغبت می فزاید از گل بی خار گلچین را

هوس را در حریم حسن رو دادن به آن ماند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰

 

چه پروا از عتاب و ناز عشاق بلاجو را

که عاشق مد احسان می شمارد چین ابرو را

به شرم آشنایی برنمی آید نگاه من

ز من بیگانه کن ای ناز تا ممکن بود او را

همان زهر شکایت از لبم در وصل می ریزد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۱

 

به هر تردامنی منمای آن آیینه رو را

مبادا زنگ خجلت سبز سازد حرف بدگو را

ترا صدبار اگر بینم، همان مشتاق دیدارم

تهی چشمی به گوهر کم نمی گردد ترازو را

نگارین می شود از خون دلها دست سیمینش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۲

 

تهی چشمان چه می‌دانند قدر روی نیکو را

نباشد جز گرانی بهره از یوسف ترازو را

ز خواب بی خودی بیدار کن آن چشم جادو را

که از خط هست در طالع شکستی طاق ابرو را

ترا از دیدن آیینه چون مانع توانم شد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۳

 

صفای ساعدت نیلی شمارد دست موسی را

بناگوش تو سازد تازه ایمان تجلی را

به اندک نسبتی عاشق تسلی می شود، ور نه

به آهو نسبت دوری است چشم شوخ لیلی را

توجه بیشتر از عاشقان با بوالهوس دارد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴

 

سمندر کرد اشک گرم من مرغان آبی را

ز گوهر چون صدف پر ساخت گردون حبابی را

بهاران را به غفلت مگذران چون لاله از مستی

غنیمت دان چو نرگس دولت بیدار خوابی را

شقایق حقه تریاک تا گردید، دانستم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۵

 

هوا ابرست، پر کن از شراب ناب کشتی را

که از باد موافق بهترست این آب کشتی را

چو دل شد آب، پشت خود به دیوار فراغت ده

که این دریا کند یک لقمه با اسباب کشتی را

خط جام از غم عالم مرا دارالامانی شد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۶

 

دلم خاک مراد خویش داند نامرادی را

کند گرد یتیمی گوهرم گرد کسادی را

ز تنگی در دل پر خون من شادی نمی گنجد

ز من چون غنچه تصویر، رنگی نیست شادی را

نظر بست از تماشا بوالهوس، تا یار نو خط شد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۷

 

مده در جوش گل چون لاله از کف میگساری را

که نعل از برق در آتش بود ابر بهاری را

ندارد دیده پاک آبرویی پیش او، ورنه

به شبنم می دهد گل منصب آیینه داری را

قیامت می کند در ترکتاز ملک دل، گویا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۸

 

خوش آن آزاده کز مردم نهان دارد فقیری را

نسازد گوشه چشم توقع گوشه گیری را

خزان دل را خنک از نوبهاران بیش می سازد

به ایام جوانی هیچ نسبت نیست پیری را

چراغ زندگی را گر جهان افروز می خواهی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۹

 

ز اسرار حقیقت بهره ور کن عشقبازی را

به طفلان واگذار این ابجد عشق مجازی را

به استغنای مجنون حسن لیلی برنمی آید

که ناز نازنینان است در سر، بی نیازی را

اگر داری دل پاکی درآ در حلقه مستان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۰

 

گر آن شیرین سخن تلقین کند گفتار طوطی را

سخن شکر شود در پسته منقار طوطی را

به تعلیم نخستین سازد از تکرار مستغنی

ز حرف دلنشین آن شکرین گفتار طوطی را

سخن را نیست باغ دلگشایی چون دل روشن

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
۲۴
۳۵۰
sunny dark_mode