گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۱

 

به هم پیچد خط مشکین بساط حسن خوبان را

غبار خط لب بام است این خورشید تابان را

در آن فرصت که نقش خاتم اقبال برگردد

هجوم مور سازد بر سلیمان تنگ میدان را

مکن در مد احسان کوتهی در روزگار خط

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۲

 

ز باران جمع گردد خاطر آشفته مستان را

رگ ابری کند شیرازه این جمع پریشان را

دل شوریده را گفتم خرد از عشق باز آرد

ندانستم که پروای معلم نیست طوفان را

چنان شد عام در ایام ما ذوق گرفتاری

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۳

 

ز روی لاله گون متراش خط عنبرافشان را

مکن زنهار بی شیرازه دلهای پریشان را

دهان شکوه ما را به حرفی می توان بستن

به مویی می توان زد بخیه این زخم نمایان را

ز نقصان گهر باشد تکبر با فرودستان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴

 

مکن کوتاه در ایام خط زلف پریشان را

که باشد ناگزیر از مد بسم الله دیوان را

ز آزار دل سرگشتگان بگذر که این خجلت

ز میدان سر به پیش افکنده بیرون برد چوگان را

می روشن گهر میخانه را تاریک نگذارد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵

 

چه داند آن ستمگر قدر دل های پریشان را؟

که سازد طفل بازیگوش کاغذباد قرآن را

اگر چون دیگران شمعی ز دلسوزی نمی آری

چراغان کن ز نقش پای خود خاک شهیدان را

رسایی داشتم چشم از شب وصلش، ندانستم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۶

 

مسخر کرد خط عنبرین رخسار جانان را

پری آورد در زیر نگین ملک سلیمان را

لب جان بخش او را نیست پروای خط مشکین

سیاهی نیل چشم زخم باشد آب حیوان را

یکی صد شد ز خط عنبرین آن حسن روزافزون

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷

 

فروغ حسن از خط بیش گردد لاله رویان را

که خاموشی بود کمتر، چراغ زیر دامان را

نهان در خط سبز آن لعل شکر بار را بنگر

ندیدی زیر بال طوطیان گر شکرستان را

به ریزش می توان داغ سیاهی را ز دل شستن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۸

 

ز سرو و گل چمن مینا و جام آورد مستان را

ز بلبل مطرب رنگین کلام آورد مستان را

مکرر بود وضع روز وشب، آن ساقی جان ها

ز زلف و عارض خود صبح و شام آورد مستان را

کمندی از خط بغداد سامان داد جام می

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹

 

ز منع افزون شود شوق گرستن بی قراران را

که افزاید رسایی از گره در رشته باران را

ز طوفان پنجه مرجان نگردد بحر را مانع

کجا ساکن کند دست نوازش بی قراران را؟

به قدر سعی، از مقصود هر کس بهره ای دارد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۰

 

ز خلوت نیست بر خاطر غمی وحدت شعاران را

گره در دل ز پیوندست دایم شاخساران را

حریف خیره چشمان نیست حسن شرمناک تو

مکن زنهار دور از بزم خود ما خاکساران را

قبول عشق چون فرهاد هر کس را کمر بندد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۱

 

فروغ مهر باشد دیده اخترشماران را

صفای ماه باشد جبهه شب زنده داران را

نه هر آهی قبول افتد، نه هر اشکی اثر دارد

یکی گوهر شود از صد هزاران قطره، باران را

نسیم ناامیدی، بد ورق گرداندنی دارد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲

 

نمی خواهیم روی تلخ ابر نوبهاران را

به مشت خار ما سرگرم کن آتش عذاران را

ز چشم شور زاهد جام در دستم نمکدان شد

سزای آن که در مجلس دهد ره هوشیاران را!

غبار عاشقان چون گردباد از پای ننشیند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۳

 

نسازد رویگردان کثرت لشکر دلیران را

نیستان مانع از جولان جرأت نیست شیران را

منه انگشت بر حرف کسان، ایمن شو از آفت

که جز تخم عداوت نیست حاصل خرده گیران را

مگس را بی تردد عنکبوت آرد به دام خود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴

 

نباشد الفتی با جسم، جان سینه ریشان را

تپیدن مشق پروازست دلهای پریشان را

چنان از دیدن وضع جهان آشفته گردیدم

که جمعیت شمارد دیده ام خواب پریشان را

چراغ صبح صادق روشن از خورشید تابان شد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۵

 

زبان لاف رسوا می کند ناقص کمالان را

که رو بر خاک مالد پرفشانی بسته بالان را

چو نتوانی شدن شیرازه جمعیت خاطر

مده زحمت به پرسش زینهار آشفته حالان را

امید من به خاموشی یکی ده گشت تا دیدم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۶

 

محابا نیست از برق حوادث خوشه چینان را

نمی گیرد گریبان شحنه کوته آستینان را

بهار ساده لوحی خار را گلزار می سازد

خطر از سایه خارست چشم دوربینان را

زبان برق بی زنهار را وا می کنی بر خود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷

 

ز رنجش نیست خوشتر هیچ خلقی تندخویان را

چو پشت سر نباشد عذرخواهی زشت رویان را

ز دست عقل دور اندیش کاری برنمی آید

مسخر می کند دیوانگی زنجیرمویان را

چراغ بی زوال حسن خاموشی نمی داند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸

 

گزیری از علایق نیست زیر چرخ یک تن را

رهایی نیست زین خار شلایین هیچ دامن را

جنون دوری از عقل گرانجان کرد آزادم

که می گردد دل از سرگشتگی خالی فلاخن را

به پایان زود می آید، بود شمعی که روشنتر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۹

 

متاب از کشتن ما ای غزال شوخ گردن را

که خون عاشقان باشد شفق این صبح روشن را

مرا از صافی مشرب ز خود دانند هر قومی

که هر ظرفی به رنگ خود برآرد آب روشن را

نهادی چون قدم در راه از دلبستگی بگذر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰

 

بدل زان با تپیدن های دل کردم دویدن را

که بیم راه گم کردن نمی باشد تپیدن را

ز بی تابی چنان سررشته تدبیر گم کردم

که از سیماب می گیرم سراغ آرمیدن را

اگر دلجویی طفلان نمی شد سنگ راه من

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
۳۵۰
sunny dark_mode