گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱

 

کنم نظاره چون بی پرده رخسار نکویش را؟

که من پوشیده دارم از دل خود آرزویش را

خبر از حسرت سرشار من زان لب کسی دارد

که خالی آورد از چشمه حیوان سبویش را

دلش چون موج می لرزد ز بیم عاقبت دایم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲

 

نگاه عجز باشد گر زبانی هست عاشق را

بود زخم نمایان، گر دهانی هست عاشق را

گهر در پله میزان یوسف سنگ کم باشد

وگرنه دیده گوهرفشانی هست عاشق را

ازان پاک است از گرد علایق دامن پاکش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳

 

نه از گل می گشاید دل، نه از گلزار عاشق را

که باغ دلگشایی نیست غیر از یار عاشق را

به بوی گل ز خواب بی خودی بیدار شد بلبل

زهی خجلت که معشوقش کند بیدار عاشق را

ز کوه بیستون فرهاد ازان بیرون نمی آید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴

 

مجو از زاهدان خشک طینت گوهر عرفان

که از دریای گوهر، بهره خاشاک است ساحل را

نباشد آدمی را هیچ خلقی بهتر از احسان

که بوسد دست خود، هر کس که گیرد دست سایل را

ندارد گریه کردن حاصلی در پیش بی دردان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۵

 

معلم نیست حاجت در تپیدن کشته دل را

که خون رقص روانی می دهد تعلیم بسمل را

به خون غلطیدن من سنگ را در گریه می آرد

مگر بندد حیا در کشتن من چشم قاتل را

نمی یابد دل پر خون من راه سخن، ورنه

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۶

 

سفیدی های مو بیدار کی سازد سیه دل را؟

که گلبانگ رحیل افسانه خواب است غافل را

ز نقصان بصیرت طامعان را نیست پروایی

که چشم کور گردد کاسه دریوزه سایل را

نلرزد چون ز بی آرامیم مهد لحد بر خود؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷

 

به دنیای دنی بگذار جسم پای در گل را

که نتوان راست گردانیدن این دیوار مایل را

مده در عالم پرشور دامان رضا از کف

که ساحل می کند تسلیم این دریای هایل را

مشو در خاکدان عالم از یاد خدا غافل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۸

 

مهیا در دل تنگ است برگ عیش بلبل را

ز خود طرف کلاه غنچه بیرون آورد گل را

تراوش می کند راز نهان از مهر خاموشی

که شبنم نیست از پرواز مانع نکهت گل را

نگردد خواب از افسانه گرد دیده عاشق

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۹

 

نکرد از ناله شبخیز با خود گرمخون گل را

نشد روشن چراغ از شعله آواز بلبل را

به ناز و سر گرانی روی از خوبان نمی تابم

کند دندانه جان سخت من تیغ تغافل را

تراوش می کند راز نهان از مهر خاموشی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰

 

اگر آزاده ای بگذار اسباب تجمل را

که بی برگی به سامان می کند کار توکل را

ز جمعیت دل صد پاره عاشق خطر دارد

کمر بستن برد از باغ بیرون دسته گل را

نفس در صحبت بی نسبت از من برنمی آید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱

 

به دنیا ساختم مشغول چشم روشن دل را

به این یک مشت گل مسدود کردم روزن دل را

ندانستم که خواهد رفت چندین خار در پایم

شکستم بی سبب در خرقه تن سوزن دل را

فریب جسم خوردم، کشتیم در گل نشست آخر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۲

 

درین گلشن نباشد نعل در آتش چسان گل را؟

که دارد یاد، هر خاری در او صد کاروان گل را

چه پروا حسن مغرور از سرشک عاشقان دارد؟

ز شنبم بیش خواب ناز می گردد گران گل را

ز جمعیت گسستم رشته امید، تا دیدم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۳

 

ز ارباب تجرد نیست بر دل بار عالم را

سبکروحی فزون از حمل عیسی گشت مریم را

بهشت جاودان خواهی، به دل خوردن قناعت کن

که حرص دانه در دام بلا انداخت آدم را

اگر از دست احسان مرهم دل ها نمی گردی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴

 

نه آسان است بر گردن گرفتن کار عالم را

سلیمان بار دیگر چون گرفت از دیو خاتم را؟

دل روشن اسیر رنگ و بو هرگز نمی گردد

در آتش می گذارد لاله و گل نعل شبنم را

به آسانی به دست آورده ای دامان درویشی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۵

 

به جوش آورد باد نوبهاران خون عالم را

اگر چون غنچه از اهل دلی، دریاب این دم را

وصال از تلخکامی عاشقان را برنمی آرد

که قرب کعبه نتوانست شیرین کرد زمزم را

کسی انگشت بر حرف عقیق ساده نگذارد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶

 

مسوز ای سنگدل از انتظار می کبابم را

به درد باده کن تعمیر احوال خرابم را

ادب پرورده عشقم، نیاید خیرگی از من

نسوزد آتش می پرده شرم و حجابم را

ازان چون موی آتش دیده یک دم نیست آرامم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷

 

مکن یارب گران در منتهای عمر گوشم را

سبک زین بار سنگین ساز با این ضعف دوشم را

گران کردن مروت نیست بار ناتوانان را

به فضل خویشتن تخفیف فرما ثقل گوشم را

چو من از عیب مردم دیده باریک بین بستم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۸

 

به وحدت می توان کردن سبک غم های عالم را

که تنهایی یکی سازد مصیبت های عالم را

ندارد حاصلی جز گرد کلفت خاک بی حاصل

بگردی چند چون خورشید سر تا پای عالم را؟

ز عقل مصلحت بین بیشتر مغزم پریشان شد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹

 

مکن بی بهره یارب از قبول دل بیانم را

به زهر چشم خوبان آب ده تیغ زبانم را

تهیدستی ندارد برگریز نیستی در پی

نگه دار از شبیخون بهاران گلستانم را

چو طوطی لوح تعلیمم ده از آیینه رخساران

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۰

 

نظر کن در ترازو داری آن خورشید تابان را

اگر در پله میزان ندیدی ماه کنعان را

به سیم قلب ما کی سر فرود آرد ترازویش؟

که آیین از متاع یوسفی بسته است دکان را

به کوه قاف دارد پشت از سنگ تمام خود

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
۳۵۰
sunny dark_mode