صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴
سرگرانی مانع است از آمدن تیر ترا
انتظار تیر خواهد کشت نخجیر ترا
ترک خونریزی نمی گویی، همانا عاشقان
داده اند از دیده خود آب، شمشیر ترا
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵
تا نگیرم بوسه از لب گلعذار خویش را
نشکنم از چشمه کوثر خمار خویش را
چون کند برق تجلی پای شوخی در رکاب
کوه نتواند نگه دارد وقار خویش را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۷
چند دارم در بغل پنهان دل افسرده را؟
چند در فانوس دارم این چراغ مرده را؟
سیر گلشن بی دماغان را نمی آرد به حال
سایه گل می کشد در خون دل آزرده را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۸
پیش رویش چون کنم منع از گرستن دیده را؟
چون کنم در شیشه این سیماب آتش دیده را؟
در سر آن زلف بی بخت رسا نتوان رسید
چاره شبگیر بلندست این ره خوابیده را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۰
نیست ظرف راز عشق او حریم سینه را
آب این گوهر به طوفان می دهد گنجینه را
در دل من نقش چون گیرد، که با خود می برد
شوخی عکس تو دام جوهر آیینه را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۱
سر به دیوار ندامت می زند تدبیر ما
راه بیرون شد ندارد کوچه زنجیر ما
گریه های تلخ ما را چاشنی دیگر بود
از شکر پیوسته لبریزست جوی شیر ما
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۲
کام خود از کوشش امید می گیریم ما
بخت اگر باشد نبات از بید می گیریم ما
خون ما افتادگان را کی توان پامال کرد؟
خونبهای شبنم از خورشید می گیریم ما
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۳
تا ز زیر سنگ می آید برون مجنون ما
محمل لیلی برون رفته است از هامون ما
عارفان را کنج تنهایی بود باغ و بهار
در خم خالی چو می می جوشد افلاطون ما
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۴
ازان پیوسته می لرزد دل از پاس قدم ما را
که ناموس سپاهی هست بر سر چون علم ما را
شکست دشمن عاجز دلی از سنگ می خواهد
وگرنه نیست از خار ملامت پای کم ما را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵
(سپندی شد عقیق صبر در زیر زبان ما را
به داغ تشنگی تا چند سوزی زان لبان ما را؟)
(کمان بیکار گردد چون هدف از پای بنشیند
نه از رحم است اگر بر پای دارد آسمان ما را)
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶
یکی صد شد ز گلچین برگ عشرت گلشن ما را
حمایت کرد مور از برق آفت خرمن ما را
ز صرصر گرچه میپاشد ز هم جمعیت خرمن
حصار عافیت شد باد دستی خرمن ما را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۷
فروغ عارضت پروانه سازد شمع بالین را
پر پرواز گردد چشم شوخت خواب سنگین را
ز تاراج هوسناکان بود ایمن گلستانت
که شرمت پای خواب آلود سازد دست گلچین را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۰
نگه دارد خدا آن سیمتن را از گزند ما!
که اخگر در گریبان دارد آتش از سپند ما
ز گیرودار ما آسوده باش ای آهوی وحشی
که از بس نارسایی چین نمی گیرد کمند ما
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۲
جان من رفتن ازین سینه بی کینه چرا؟
روی گردان شدن از صحبت آیینه چرا؟
میفروشان به خدا عالم درویشی هاست
نگرفتن به گرو خرقه پشمینه چرا؟
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۳
گل روی تو چو شبنم نگران ساخت مرا
خار در پیرهن چشم تر انداخت مرا
سرکشی از نمد فقر نکردم، به چه جرم
سایه بال هما در قفس انداخت مرا؟
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۴
نه چنان تنگ گرفته است دل تنگ مرا
که برآرد ز کدورت می گلرنگ مرا
نیست در عالم افسرده جگرسوخته ای
به چه امید برآید شرر از سنگ مرا؟
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۵
تا به کی دور بود سایه ابراز سر ما؟
خشک باشد لب ما چون جگر ساغر ما
شعله پیش جگر سوخته ما خام است
بال پروانه بود یک ورق از دفتر ما
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۶
رخنه در سنگ کند ناخن اندیشه ما
پنجه در پنجه الماس کند تیشه ما
باده روح در او نشأه ماتم بخشد
مگر از سنگ مزارست گل شیشه ما
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۰
(مده ز دست درین فصل جام صهبا را
که موج لاله به می شست روی صحرا را)
(جنون ما به نسیم بهانه ای بندست
بس است آتش گل دیگجوش سودا را)
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۱
اسیر ساخت به یک خنده نهان ما را
گشاده رویی گل کرد باغبان ما را
وصال او به نسیم ملامت ارزان است
تفاوتی نکند حرف باغبان ما را