گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

جان وطن بر در جانان چه کند گر نکند

تن خاکی طلب جان چه کند گر نکند

هر گدائی که مقیم در سلطان گردد

روز و شب خدمت دربان چه کند گر نکند

بینوائی که برو لشکریان جور کنند

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

از باد صبا در سر زلفش چو خم افتد

صد عاشق دلسوخته در بحر غم افتد

مشتاق حرم گر بزند آه جگر سوز

آتش بمغیلان و دخان در حرم افتد

در هر طرفت هست بسی خسته و مجروح

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

انکو بشکر ریزی شور از شکر انگیزد

هر دم لب شیرینش شوری دگر انگیزد

گر زانکه ترش گردد ور تلخ دهد پاسخ

از غایت شیرینی از لب شکر انگیزد

لؤلؤ ز صدف خیز دوین طرفه که هر ساعت

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

شبی با یار در خلوت مرا عیشی نهانی بود

که مجلس با وجود او بهشت جاودانی بود

عقیقش از لطافت در قدح چون عکس می افکند

می اندر جام یاقوتی تو گوئی لعل کانی بود

جهان چون روز روشن بود بر چشمم شب تاری

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

شام خون آشام گیسو را اگر چین کرده اند

زلف پرچین را چرا بر صبح پرچین کرده اند

خال هندو را خطی از نیمروز آورده اند

چین گیسو را زرخ بتخانه ی چین کرده اند

گر ببخت شور من ابرو ترش کردند باز

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

ترکم از غمزه چو ناوک بکمان درفکند

ای بسا فتنه که هر دم بجهان درفکند

کمر ار نکته ئی از وصف میانش گویم

خویشتن را بفضولی بمیان درفکند

گر در آن صورت زیبا نگرد صورتگر

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

خورشید را ز مشک زره پوش کرده اند

وانگه بهانه زلف و بنا گوش کرده اند

از پر دلی دو هندوی کافر نژادشان

با آفتاب دست در آغوش کرده اند

در تاب رفته اند و بر آشفته کز چه روی

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

آن پریچهره که جور و ستم آئین دارد

چه خطا رفت که ابروش دگر چین دارد

نافه ی مشگ ز چین خیزد و آن ترک ختا

ای بسا چین که در آن طرّه ی مشگین دارد

دل غمگین مرا گرچه بتاراج ببرد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

چو مطربان سحر آهنگ زیر و بام کنند

معاشران صبوحی هوای جام کنند

بیک کرشمه مکافات شیخ و شاب دهند

بنیم جرعه مراعات خاص و عام کنند

مرا بحلقه ی رندان درآورید مگر

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

آخر از سوز دل شبهای من یاد آورید

همچو شمعم در میان انجمن یاد آورید

صبحدم در پای گل چون با حریفان می خورید

بلبلان را بر فراز نارون یاد آورید

در چمن چون مطرب از عشّاق بنوازد نوا

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

بلبل دلشده از گل به چه رو باز آید

که دلش هر نفس از شوق به پرواز آید

آنک بگذشت و مرا در غم هجران بگذاشت

باز ناید و گر آید ز سر ناز آید

همدمی کو که برو عرضه کنم قصّه شوق

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

دل مجروح مرا آگهی از جان دادند

جان غمگین مرا مژده ی جانان دادند

پیش خسرو سخن شکّر شیرین گفتند

بزلیخا خبر از یوسف کنعان دادند

آدم غمزده را بوی بهشت آوردند

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

بمهر روی تو در آفتاب نتوان دید

ببوی زلف تو در مشک ناب نتوان دید

دو چشم مست تو دیشب بخواب می دیدم

ولی چه سود که آن جز بخواب نتوان دید

اگرچه آب رخت عین آتشست ولیک

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

عجب دارم گر او حالم نداند

که مشک و بی زری پنهان نماند

یقینم کان صنم بر ناتوانان

اگر رحمت نماید می تواند

دلم ندهد که ندهم دل بدستش

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

اگر دو چشم تو مست مدام خواهد بود

خروش و مستی ما بر دوام خواهد بود

ز جام باده ی عشقت خمار ممکن نیست

که شرب اهل مودّت مدام خواهد بود

گمان برند کسانی که خام طبعانند

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

دل من زحمت جان برنتابد

که در ملکی دو سلطان برنتابد

گرش همچون سگان کو برانند

عنان از کوی جانان بر نتابد

کجا در خلوت وصلش بُود بار

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

مرا وقتی نگاری خرگهی بود

که قدّش غیرت سرو سهی بود

نه از باغش مرا برگ جدایی

نه از سیبش مرا روی بهی بود

بشب روشن شدی راهم زرویش

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

دیگرانرا عیش و شادی گرچه در صحرا بود

عیش ما هر جا که یار آنجا بُود آنجا بُود

هر دلی کز مهر آن مه روی دارد ذرّه یی

در گداز آید چو موم ار فی المثل خارا بود

سنبلت زانرو ببالا سر فرود آورده است

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

دلم دیده از دوستان برنگیرد

که بلبل دل از بوستان برنگیرد

زمن سایه ئی ماند از مهر رویش

گر آن مه ز خور سایبان برنگیرد

ببازار او نقد دل چون فرستم

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

این چه نامه ست که از کشور یار آوردند

وین چه نافه ست که از سوی تتار آوردند

مژده ی یوسف گمگشته بکنعان بردند

خبر یار سفر کرده بیار آوردند

دوستانرا زغم دوست امان بخشیدند

[...]

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۱۹
sunny dark_mode