بگفت این و بر کرد از جا سمند

به بازو در آورد پیچان کمند

چو شیر ژیان اژدهائی به چنگ

شخاوان زمین کرد آهنگ جنگ

برآشفت سام یل نامدار

[...]

تمرتاش با وی نشد هیچ رام

ببردش همانگه به نزدیک سام

سران سپه زین خبر یافتند

سراسر سوی سام بشتافتند

بدیدند فغفور را بسته دست

[...]

از آن سو پری‌دخت سیمین عذار

گرفتار هجران در آن چاهسار

دلش پیش سام و غمش پیش دل

ز خون جگر پای مانده به گل

حکایت همی کرد از بخت خویش

[...]

درآوردگه عوج را بدید

بدان گونه گفتار او را شنید

یلی دید با ساز آوردگاه

نهاده به سر بر ز آهن کلاه

چو دید آن خوش آینده خوب چهر

[...]

چو بشنید این گفته شداد عاد

به پاسخ بدو گفت کای بدنژاد

که باشد منوچهر در ایران زمین

که خوانم به شاهی بدو آفرین

به درگاه من او یکی بنده است

[...]

مررنا بجرعآء و النجم یلمع

راینا محیا کبدر تبرقع

به وقتی که بودیم با کاروانی

رخ آورده در راه و دل سوی مزمع

چو ما در رسیدیم در می فکندند

[...]