گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱

 

ای کرده به خون دشمنان خارا لعل

در گوش سپر کرده فرمان تو نعل

بر کوه و کمر برده به هنگام شکار

تیر تو توان از نمر و جان از وعل

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۲

 

ای ذکر تو بر زبان ساهی مشکل

درک تو ز فهم متناهی مشکل

دانیم که ماهی تو به خوبی، لیکن

آن ماه که دیدنش کماهی مشکل

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۳

 

امروز که گشت باغ رنگین از گل

شد خاک چمن چو نافهٔ چین از گل

بشکفت به صحرا گل مشکین، نه شگفت

گر ناله کند بلبل مسکین از گل

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۴

 

ای چشم تو کرده بر دلم مدغم غم

لعل تو جراحت دل و مرهم هم

صد پی بلب آمد از دلم خون، لیکن

از بیم رخ تو بر نیارد دم دم

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵

 

بر گل چو نسیم سحری سود قدم

پوشیده نقاب غنچه بربود بدم

بر شاخ چو بو برد که گل برگی خاست

دی گربهٔ بید پنجه بگشود ز هم

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۶

 

از ژاله چو لاله راست لل در کام

برخیز و به سوی گل و گلزار خرام

تا در ورق جوی ببینی مسطور

صد بار که: می‌نیست درین فصل حرام

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۷

 

نی بی‌تو مرا قرار باشد یک دم

نی سوی منت گذار باشد یک دم

هر گه که بخواندمت به کاری باشی

پیداست که خود چه کار باشد یک دم؟

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۸

 

روزی شکن از زلف چو دالت ببرم

جانی بکنم، ز دل ملامت ببرم

گر بر رخ من نهی به بازی رخ خویش

از بوسه به یک پیاده خالت ببرم

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۹

 

دی باد صبا ز خاک بر داشت سرم

آن نامه بیاورد و بر افراشت سرم

گفتم که: ببوسم و نهم بر سینه

خود دیده رها نکرد و نگذاشت سرم

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۰

 

گفتا که: به شیوه آبرویت ریزم

وز باد ستیزه رنگ و بویت ریزم

اندر تو زنم آتش سودا روزی

تا خاک شوی، شبی به کویت ریزم

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۱

 

خواهم که لب باده پرستت بوسم

و آن عارض خوب و چشم مستت بوسم

صد نقش چو دستارچه بر آب زدم

باشد که چو دستارچه دستت بوسم

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲

 

گفتم که: مکش مرا به غم، گفت: به چشم

زین بیش مکن جور و ستم، گفت: به چشم

گفتم که: مگوی راز من با چشمت

کو کرد مرا چنین دژم، گفت: به چشم

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۳

 

هر شب ز غمت به خون بگرید چشمم

ز اندازه و حد فزون بگرید چشمم

در چشم منی همیشه ثابت، لیکن

ترسم بروی تو، چون بگرید چشمم

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۴

 

هر لحظه به آیین وفا رای کنم

خواهم که سر اندر کف آن پای کنم

آن خال که بر گوشهٔ چشمست ترا

نوریست که بر مردمکش جای کنم

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۵

 

پیمانه بده، که مرد پیمانه منم

در دام زمانه مرغ این دانه منم

زان باده که عقل میبرد جامی ده

گو: خلق بدانند که: دیوانه منم

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۶

 

تا کی ستم سپهر جافی بینم؟

وین دور مخالف منافی بینم؟

برخیز و روان در لب صافی بنگر

تا سرو روان در لب صافی بینم

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۷

 

تا کی ز میان؟ کناره سویی گیریم

برخیز که راه جست و جویی گیریم

در سایهٔ زهد سرد بودن تا چند؟

وقتست که آفتاب رویی گیریم

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۸

 

ما پرتو عکس نور مشکات توییم

پروانهٔ شمع صفت و ذات توییم

هستیم ولی بی‌رخ چون خورشیدت

پیدانشویم، از آنکه ذرات توییم

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۹

 

روی تو ز حسن لاف‌ها زد به جهان

لعل تو ز لطف طعن‌ها زد در جان

زلف تو چو افتادگیی عادت کرد

بنگر که چگونه بر سر آمد ز میان؟

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۰

 

ای قاعدهٔ تو مشک در مو بستن

پای دل ما به بند گیسو بستن

زر خواست و چو زر ندیدن گرهی

در هم شدن و گره در ابرو بستن

اوحدی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۱۰
sunny dark_mode