اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۱
دست به نگار تو مرا کشت دگر
آه! ار نشود وصل توام پشت دگر
نقشی عجبست بر دو دستت تا خود
حرف که گرفتهای در انگشت دگر؟
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲
آن زلف چو نافهٔ تتاری بنگر
و آن خط چو سبزهٔ بهاری بنگر
بر گرد دهان همچو انگشتریش
زنگی بچه را سواد کاری بنگر
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳
ای کرده مهندسانت از ساز سپهر
از برج و ستاره گشته انباز سپهر
شکل تو فگنده از فلک تشت قمر
نقش تو نهاده بر طبق راز سپهر
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۴
چون دوستی روی تو ورزم به نیاز
مگذار به دست دشمن دونم باز
گر سوختنیست جان من هم تو بسوز
ور ساختنیست کار من هم تو بساز
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵
کردند دگر نگاربندان از ناز
در دست تو دستوانه از مشک طراز
تا کیست که خواهیش به دستان کشتن؟
یا چیست که بر دست همی گیری باز؟
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۶
گر جور کنی نیاورم دل ز تو باز
ور ناز کنی به جان پذیرم ز تو ناز
چون بنده نپیچد ز خداوندان سر
وانگاه خداوند چنان بنده نواز
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۷
بس شب که به روز بردم، ای شمع طراز
باشد که شبی روز کنم با تو به راز
شد بیشب زلف و روز رخسار تو باز
روزم چو شب زلف تو تاریک و دراز
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۸
رفتم بر آن شمع چگل مست امروز
گفتم که: مرا با تو سری هست امروز
گفتم که: ز غصه کی رهد؟ دل گفتا:
حالی دلت از غصهٔ ما رست امروز
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۹
ای داده به بازی دل من، جان را نیز
عهدم ز جفا شکسته، پیمان را نیز
خواهم به تو خط بندگی دادن، لیک
ترسم به زنخ برآوری آن را نیز
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۰
در عالم کج نهاد پر پیچ و خمش
یک چیز طلب میکنم از بیش و کمش
یا معشوقی که وصل او باشد خاص
یا ممدوحی که عام باشد کرمش
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۱
زلفی، که به ناز و درد سر داشتهایش
بر دوش کشیدهای و برداشتهایش
در پای تو گر سر بنهد باکی نیست
کز خاک هزار بار برداشتهایش
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۲
تن خاک تو گشت، رحمتی بر خواریش
دل جای تو شد به غم چرا میداریش؟
دلبستگییی که با میانت دارم
تا چون کمرت میان تهی نشماریش
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۳
چشم ار چه به خون شد ز غم هجر تو غرق
زین پس همه پیش تو به چشم آیم و فرق
دل نامهٔ شوق تو سپردست به باد
من در پی نامه میشتابم چون برق
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۴
خالی داری بر لب چون قند، از مشک
خطی داری بر رخ دلبند، از مشک
بر ساعد خود نگار بستی یا خود
بر ماهی سیمین زرهی چند از مشک؟
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵
اطراف چمن ز مشک بوییست به برگ
گلزار زمانه را نکوییست به برگ
گل را ز دو رویه کار با برگ و نواست
آری همه کاری ز دو روییست به برگ
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶
ای بدر فلک گرفته از رای تو رنگ
لالای ترا ز بدر و از لل ننگ
کار تو عطای بدره باشد شب بزم
شغل تو غزای بدر باشد گه جنگ
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۷
کرد از دل صافی برت این آب درنگ
تا دست تو بوسد چو بدو یازی چنگ
اکنون که نشان کژروی دیدی ازو
بگذاشتهای که میزند بر سر سنگ
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۸
من خاک درم، تو آفتابی، ای دل
نشگفت که بر سرم بتابی، ای دل
من گم شدم از خود که ترا یافتهام
دریاب، که مثل من نیایی، ای دل
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۹
دیگر ز شراب شوق مستی، ای دل
و آن توبه که داشتی شکستی، ای دل
از بادهٔ نیستی خراب افتادی
تا باد چنین باد که هستی، ای دل
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۰
کم کن ز غمش فغان و مستی، ای دل
وین بار بیفگن که شکستی، ای دل
آخر نه خدای تست؟ چندین او را
نادیده چرا همی پرستی؟ ای دل