اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۱۱ - خلاصهٔ سخن
کسی کو آزمود، آنگاه پیوست
نباید بعد از آن خاییدنش دست
چو پیوندی و آنگاه آزمایی
ز حیرت دست خود بسیار خایی
دل عاشق سکونت پیشه باید
[...]
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۱۳ - تمامی سخن
اگر با عقل داری آشنایی
جدایی جوی ازین یاران، جدایی
ز خلق آن ماه چون اندیشه میکرد
شکیبایی و دوری پیشه میکرد
برآشفت و پریشان کرد نامش
[...]
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۱۷ - رسیدن نامهٔ معشوق به عاشق
چو بشنید این حدیث از هوش رفته
بیفتاد این سخن در گوش رفته
دلش با آن گران پاسخ دژم بود
هنوز اندر وفا ثابت قدم بود
همی دانست کان خواری به دل نیست
[...]
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۱۸ - خلاصهٔ سخن
ضرورت خود یقینست این و آن را
که کس دشمن ندارد دوستان را
بداند، هر که او آگاه باشد
که دلها را به دلها راه باشد
درستانی، که عشق راست ورزند
[...]
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۲۴ - رسیدن نامهٔ عاشق به معشوق
چو آن شیرین سخن این نامه بر خواند
در آن بیچارگی کردن فرو ماند
به ننگ و نام خود لختی نظر کرد
سخنهایی، که بود، از دل بدر کرد
غرور حسن بود اندر سر او
[...]
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۲۵ - خلاصهٔ سخن
به قدر حسن خوبان دلفروزند
چو خوبی بیش باشد، بیش سوزند
بلایی باشد و مشکل بلایی!
که یاری محتشم گیرد گدایی
چو با زورآزمایان پنجه کردی
[...]
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۲۷ - تمای سخن
دل آن ماه نیز این فکر میکرد
کزان عاشق به خواری ذکر میکرد
چو اندر کیسه اندک دید سیمش
به سنگ انداز هجران کرد بیمش
بگفت این نامه را تا: نقش بستند
[...]
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۳۲ - خلاصهٔ سخن
از آن دلدار هر جایی چه خیزد؟
که او هر ساعت از جایی گریزد
چو صورت هست معنی نیز باید
برون از حسن خیلی چیز باید
نه هر گوهر که بینی شب چراغست
[...]
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۳۸ - شنیدن معشوق سخن عاشق را
بدان آتش رخ آوردند چون دود
حقیقت نکتهای آتش اندود
به خشم از سر گرفت آن تندخویی
چنین باشد جواب تندگویی
چو بد کردی، کنندت بد مکافات
[...]
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۴۵ - شنیدن عاشق سخن معشوق را
به زودی قاصدی این نامه چون باد
بیاورد و بدان آشفته دل داد
چو عاشق دید کار خویش مشکل
به زاری با دل خود گفت: کای دل
مشو در بند او کز مهر دورست
[...]
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۵۲ - شنیدن معشوق سخن عاشق
به دست قاصدی داد این حکایت
حدیثی پر شکیب و پر شکایت
چو واقف شد پریرو راز او را
وزان طومار دل پرداز او را
به دل گفتا که: ناچارست یاری
[...]
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۵۳ - خلاصهٔ سخن
نباید دوستان را دل شکستن
که چون بشکست نتوان باز بستن
دلی کو را نظر باشد به حالت
ز نور او بیفزاید جمالت
رخ خوب از نظر زینت پذیرد
[...]
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۵۵ - تمامی سخن
پری، با آنکه واقف میشد از دوست
در آن معنی که حق با جانب اوست
دگر ره تازه زهری بر شکر زد
حروف مهر و کین بر یک دگر زد
نوشت این نامه و فرمود تا زود
[...]
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۶۰ - خلاصهٔ سخن
چه خوش باشد! سخن در پرده گفتن
بیندیشیدن و پرورده گفتن
سخن باید که بر بنیاد باشد
که چون بیاصل رانی باد باشد
سخن گر نیک دانی گفت، مردی
[...]
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۶۲ - تمامی سخن
چو دید آن عاشق دلسوز خسته
همایون نامهٔ یار خجسته
به جوش آمد دلش از درد و اندوه
رخش چون کاه گشت و غصه چون کوه
ز نو آغاز کرد افغان و زاری
[...]
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۶۷ - خلاصهٔ سخن
ز بهر آنکه ناچارست دیدن
به هر سختی نمیشاید بریدن
اگر در بند آن شیرین زبانی
سخن باید که جز شیرین نرانی
چو با خوبان نباشی مرد کشتی
[...]
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۶۹ - تمامی سخن
دگر بار آن بت از خواری پشیمان
شد از جور و ستمگاری پشیمان
نوشت از غایت مهری، که دانی
ضرورت نامهای در مهربانی
بدان آشفتهٔ مسکین فرستاد
[...]
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۷۴ - خلاصهٔ سخن
چه باک؟ امروز اگر ره دور باشد
اگر فردا به منزل حور باشد
گر از معشوق صد جور و جفا خاست
چو رخ بنمود عذر جرمها خواست
و گر خونت همی ریزد جمالش
[...]