گنجور

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۲۱ - تیمبان

 

شوخ تیمی با خریداران محمل هست یار

می کنم از بی پلیها تیمبانی اختیار

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۲۲ - دیگ ریز

 

دیگریز امرد که باشد روی او مانند ماه

بردم او را خانه روی عاشقانش شد سیاه

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۲۳ - فیل بان

 

آن نگار فیل بان سبز است و شیرین چون نبات

عاشقان را کرده سودای رخ او فیل مات

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۲۴ - فوطه دار

 

فوطه دار امرد به پیشم فوطه ای را ماند و رفت

طاس جستم کاسه چوبین خود گرداند و رفت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۲۵ - ملتقچی

 

چون فتیله بس که ملتقچی پر از تاب رفت

عاشقان خویش را فریاد کرد و خواب رفت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۲۶ - سرمه کش

 

آن نگار سرمه کش را چشم دایم سرمه ساست

خاک پای او به چشم عشقبازان توتیاست

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۲۷ - گلفروش

 

گلفروش امرد به دستم دوش گل داد و گرفت

شکرلله شد میان ما و او داد و گرفت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۲۸ - میرشکار

 

شوخ میرشکار دارد چوبی و شهباز را

از میان عاشقان خویش کرده چوبی باز را

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۲۹ - حمال

 

دلبر حمال عالم را غمش بی تاب کرد

بار خود را چون به پشت او نهادم خواب کرد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۰ - غلافدوز

 

شوخ غلافدوز به ما این همه ملاف

چنان گرفته ایم تو را کارد با غلاف

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۱ - تیرگر

 

تیرگر امرد مرا یاد وصالش پیر کرد

خانه من آمد و خود را نشان تیر کرد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۲ - تیرگر

 

آن تیرگر که سینه فگارم ز تیر او

در تاب گشته ام ز غم تاب گیر او

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۳ - کاسه گر

 

نگار کاسه گرم قرص مه بود نانش

گدای کاسه گرانند عشقبازانش

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۴ - کنب تاب

 

کنب تاب شوخ مه پر فسنم

ز سودای زلفش کنب می کنم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۵ - بادبرک ساز

 

نگار بادبرک ساز را من مسکین

به آسمان رود از پای و کشم زمین

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۶ - یورمه دوز

 

نگار یورمه دوزم شود سراپا خشم

کسی که دوخته باشد به روی کارش چشم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۷ - خمیرگیر

 

شوخ خمیرگیر به پل هشت می زند

هر کس که دیر می رسد او مشت می زند

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۸ - ریخته گر

 

نگار ریخته گر جانم آب کرد و گریخت

قفای او چو دویدم به قالب خود ریخت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۹ - لته فروش

 

ز ماه لته فروشم کسی نیاساید

چرا که از سخنش بوی لته می آید

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۴۰ - نمک فروش

 

ماه نمکفروش که آشوب دهر شد

او را به خانه بردم و شوری به شهر شد

سیدای نسفی
 
 
۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
sunny dark_mode