گنجور

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۸۱ - مصور

 

یک دم آن شوخ مصور چهره با من وا نکرد

تا نبردم خانه خود صورتی پیدا نکرد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۸۲ - شاطر

 

دلبر شاطر دمی بر مدعای من نشد

رفت و آمد تا نکردم آشنای من نشد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۸۳ - حافظ

 

دلبر حافظ من غمدیده را دلشاد کرد

خانه بردم دست را بر رو زد و فریاد کرد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۸۴ - حافظ

 

از نوای آن مه حافظ سخن سر ساختم

خانه خود بردم و آهنگ دیگر ساختم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۸۵ - لچک دوز

 

تا لچک دوزی شده زنجیر مو را دلپسند

شد سر پست لچک دوزان ز سودایش بلند

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۸۶ - روغنگر

 

دلبر روغنگر امشب گشت با من همنشین

شکرلله گشتم آخر که خدای روغنین

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۸۷ - روغنگر

 

دلبر روغن فروشم می کشد روغن ز آب

هر کجا سر می نهد کنجاره می بیند به خواب

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۸۸ - جگر کباب پز

 

شوخ جگر کباب پزم هست آفتاب

در خانه تا برم جگرم می کند کباب

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۸۹ - حلیم ساز

 

شوخ حلیم ساز که پیوند اوست سست

کار من شکسته ازو می شود درست

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۹۰ - خمیرگیر

 

شوخ خمیرگیر که نرم است چون پنیر

دایم به زور مشت کند خواب چون خمیر

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۹۱ - آهنگر

 

با مه آهنگر از سندان و دم گفتم سخن

گفت اگر از اهل پتکی پیش آی و دم مزن

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۹۲ - آهنگر

 

راه آهنگر سپر کردم به مژگان رفت و روب

خانه من رفت و گفتا آهن سردی مکوب

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۹۳ - آهنگر

 

رفتم امشب بر دکان شوخ آهنگر ز غم

زد به روی آتش خود مشت آب و دم مزن

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۹۴ - کرنایی

 

شوخ کرنایی که باشد تیز چشم و جنگجو

عاشقان را می گریزاند به آواز گلو

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۹۵ - کرنایی

 

شوخ کرنایی مرا با خویش آخر یار شد

خانه من آمد و خود را به عالم کار شد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۹۶ - بریانگر

 

گفتمش با شوخ بریانگر بکن درمان من

سوختم آبی بزن بر سینه بریان من

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۹۷ - دوکتراش

 

با زنان دارد ز چرمک دوکتراش من سخن

چرخ اگر این است چرمک باز می باید شدن

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۹۸ - دوکتراش

 

دوکتراش امرد سر خود گاه بالا می کند

از خریداران به چرمک باز سودا می کنند

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۹۹ - دارباز

 

دارباز امرد که باشد مشق او مرغوب من

می کند شب تا سحر بازی به لنگر چوب من

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۰۰ - دارباز

 

دارباز امرد چو مه جایش بود بر آسمان

عاشقان را بسته است آن نازنین بی ریسمان

سیدای نسفی
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۹