گنجور

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۶ - یورمه دوز

 

نگار یورمه دوزم شود سراپا خشم

کسی که دوخته باشد به روی کارش چشم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۷ - خمیرگیر

 

شوخ خمیرگیر به پل هشت می زند

هر کس که دیر می رسد او مشت می زند

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۸ - ریخته گر

 

نگار ریخته گر جانم آب کرد و گریخت

قفای او چو دویدم به قالب خود ریخت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۹ - لته فروش

 

ز ماه لته فروشم کسی نیاساید

چرا که از سخنش بوی لته می آید

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۴۰ - نمک فروش

 

ماه نمکفروش که آشوب دهر شد

او را به خانه بردم و شوری به شهر شد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۴۱ - جامه فروش

 

نگار جامه فروشم خوش است بالایش

کشم چو جامه در آغوش قد رعنایش

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۴۲ - خواص گوی

 

شوخ خواص گوی ز درد من آب شد

داروی کار داد و مقید به خواب شد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۴۳ - شیشه گر

 

نگار شیشه گرم غایب است در نظرم

اگر به دست من افتد به شیشه خانه برم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۴۴ - پتک فروش

 

ماه پتک فروش به پل کرده ماجرا

از دست او گرفتم و کردم به زیر پا

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۴۵ - ارباب زاده

 

ارباب زاده رفت و دلم را فگار کرد

غمهای او به دهر مرا پای کار کرد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۴۶ - مشک ساز

 

ای دوستان ز شوخ مشک ساز الحذر

دوکان اوست پر ز مشک های گربه سر

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۴۷ - غربال باف

 

دلبر غربال باف امشب مرا خوشحال کرد

همره من رفت و روی خانه را غربال کرد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۴۸ - سه تاری

 

شوخ سه تاری مرا هر روز می گردد دچار

لیک می آید به سوی خانه ام شبهای تار

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۴۹ - سه تاری

 

شوخ سه تاری که می گوید به عشاقان نوا

خانه من رفت از تار سرش آمد صدا

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۵۰ - بربند باف

 

دلبر بربندبافم را رگ جهانهاست تار

روز و شب باشد به عشاقان خود در عین کار

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۵۱ - طراح

 

دلبر طراح من دارد عجب آی و روی

کرده پیدا از برای عاشقان طرح نوی

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۵۲ - نقاش

 

دلبر نقاش من دارد رخ چون آفتاب

عاشقان را بیند از دور و زند نقشی بر آب

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۵۳ - جلودار

 

با جلودار امردی گفتم مرا شو میهمان

دامن خود بر زد و شد پیش پیش من دوان

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۵۴ - صابونفروش

 

دلبر صابون فروش از من دل غمناک برد

خانه من آمد و صابون خود را پاک برد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۵۵ - میخچه گر

 

نگار میخچه گر ساخته ز آهن ما

نشسته است به سودای میخ در یکجا

سیدای نسفی
 
 
۱
۵۱
۵۲
۵۳
۵۴