انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۶۴
با خار قناعت ار بسازی یکبار
از هر قدمی برویدت صد گلزار
با خارکشان نشین که اندر دو سه روز
صد برگ بساخت گل ز یک دستهٔ خار
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱
گفتم که به پایان رسد این درد و عنا
دستی بزند به شادمانی دل ما
دل گفت کدام صبر ما را و چه کام
ور غم سختست شادکامی ز کجا
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲
پیوسته حدیث من به گوشت بادا
قوتم ز لب شکر فروشت بادا
بیمن چو شراب ناب گیری در دست
شرمت بادا ولیک نوشت بادا
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳
نه صبر به گوشهای نشاند ما را
نه عقل به کام دل رساند ما را
چون یار ز پیش میبِراند ما را
کو مرگ که زین باز رهاند ما را
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴
آورد زری عماد رازی بچه را
تا بنماید عمود رازی بچه را
رازی بچه هر شبی عمادالدین را
بردار کند چنان که غازی بچه را
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵
ای هجر مگر نهایتی نیست ترا
وی وعدهٔ وصل غایتی نیست ترا
ای عشق مرا به صد هزاران زاری
کشتی و جز این کفایتی نیست ترا
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶
این دل چو شب جوانی و راحت و تاب
از روی سپیدهدم برافکند نقاب
بیدار شو این باقی شب را دریاب
ای بس که بجویی و نیابیش به خواب
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷
هم طبع ملول گشت از آن شعر چو آب
هم رغبت از آن شراب چون آتش ناب
ای دل تو عنان ز شاهدان نیز بتاب
کاریست ورای شاهد و شعر و شراب
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸
زان روی که روز وصل آن در خوشاب
در خواب شبی بر آتشم ریزد آب
با دل همه روزم این سؤالست و جواب
کاخر شبی آن روز ببینم در خواب
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹
آن شد که به نزدیک من ای در خوشاب
دشنام ترا طال بقا بود جواب
جانا پس از این نبینی این نیز به خواب
بر آتش من زد سخن سرد تو آب
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰
بوطالب نعمه ای سپهرت طالب
بر تابش آفتاب رایت غالب
در دور زمانه یادگاری نگذاشت
بهتر ز تو گوهری علی بوطالب
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱
هرچند که بر جزو بود کل غالب
باشد همه جزو کل خود را طالب
جزویست که کل خویش را ماند راست
بوطالب نعمه از علی بوطالب
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲
ای گوهر تو بر آفرینش غالب
چون رحمت ایزد همه خلقت طالب
از جملهٔ اولاد نبی چون تو کراست
فرزند تو و هر دو علی بوطالب
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳
بس شب که به روز بردم اندر طلبت
بس روز طرب که دیدم از وصل لبت
رفتی و کنون روز و شب این میگویم
کای روز وصال یار خوش باد شبت
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴
دل باز چو بر دام غم عشق آویخت
صبر آمد و گفت خون غم خواهم ریخت
بس برنامد که دامن اندر دندان
از دست غم آخر به تک پای گریخت
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵
ای گشته ضمیر چون بهشت از یادت
انگیخته دولت جهان دل شادت
ای روز جهان مبارک از دولت تو
روز نو و سال نو مبارک بادت
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶
همواره چو بخت خود جوانی بادت
چون دولت خویش کامرانی بادت
ای مایهٔ زندگانی از نعمت تو
این شربت آب زندگانی بادت
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷
با بخل بود به غایتی پیوندت
کز قوت حکایتی کند خرسندت
وینک ز بلای بخل تو ده سالست
تا نشخور شیر میکند فرزندت
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸
ای سغبهٔ آنانکه نمیجویندت
شهری و دهی ز دور میبویندت
نوبت چو به ما رسید توسن گشتی
ای آن و از آن بتر که میگویندت
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹
سیاره به خدمت سپرد خاک درت
خورشید که باشد که بود تاج سرت
شد هر دو جهان به بندگی تو مقر
چونان که به بندگی جد و پدرت