گنجور

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

بی‌شرع ره خدا نشاید رفتن

بی‌جاده به هیچ جا نشاید رفتن

در بادیه‌ای که راه و بیراه یکی‌ست

ره بی‌ پی‌رهنما نشاید رفتن

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

جز مدح علی نمی‌توانم گفتن

جز این گوهر نمی‌توانم سفتن

گر صیقل مدحش نبود گرد ملال

زایینة دل نمی‌توانم رفتن

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

چون سنگ ستم پیشه کند دل خستن

مردی نبود شکستن و وارستن

سهلست شکست شیشه از سنگ ولی

سخت است به سنگ خوردن و نشکستن

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

در شوره زمین تاک نشاید کشتن

غیر از خس و خاشاک نشاید کشتن

جز در دل پاکان مفکن تخم امید

کاین دانه به هر خاک نشاید کشتن

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

باید به لباس نیستی هست شدن

بر پا بودن ولیک از دست شدن

سر رشته به کف داشتن و مست شدن

اندازِ بلند کردن و پست شدن

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

تا چند به فکر خودپرستی بودن!

باید یک چند محو مستی بودن

بر نیستیی زن که سبکبار شوی

تا کی در زیر بار هستی بودن

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

آن شاخ گل ارچه هست پنهان ز چمن

از فیض وجود اوست گیتی گلشن

خورشید اگر چه هست در ابر نهان

از نورویست باز عالم روشن

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

فیّاض ز عقل سر به مستی بَر کُن

این ره بگذار و راه دیگر سر کن

یک عمر ز زهد کله خشکی دیدی

یک دم ز می عشق دماغی تر کن

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

چون عقل قبولم نکند دردم من

چون نفس زونم نشود مردم من

عشقم که قبول طبع ناکس نشوم

پیدا کن قدر مرد و نامردم من

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

ای عشق بیا که سخت بی‌دردم من

بی‌درد تو در آتشم و سردم من

چون زردی چهره سرخ روئیست مرا

گر بی‌تو به خون غوطه زنم زردم من

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

یک ره سوی دل که لوح جانست ببین

خورشید ازین ذرّه عیانست ببین

رویی که در آرزوش چشمی همه تن

این آینه هم در تو نهانست ببین

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

گر سایه نداشت همره آن شمع یقین

گویم به تو سرّ آن به برهان مبین

او سایة حق است و بود ظاهر این

کز سایه دگر سایه نیفتد به زمین

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

دنیا گردیست بر رخ شاهد دین

خواهندة دنیا نبود مرد یقین

این گرد ز رخسارة دینت بزدای

و آنگاه مراد خود درین آینه بین

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

دامن ز تعلقات دنیا برچین

در دامگه فریب این زن منشین

چندانکه نیاز بیش نازش بیش است

یک ناز کن و نیاز پی در پی بین

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

هر چند نیارم آمدن در بر تو

از ضعف فتاده‌ام به خاک در تو

شادم که به کام دل توانم گردید

در زیر لب آهسته به گرد سر تو

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

نوروز شد و یار به من بست گرو

کز داغ کهن به دل نماند پرتو

گفتم که ندارم چه شود پس گفتا

خوش باش که روز از نو و روزی از نو

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

ای دوست که با چهرة زردیم از تو

چون نالة خود تمام دردیم از تو

کاری که گمان نبود دیدیم از خویش

صبری که نداشتیم کردیم از تو

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

کردم برِ نامحرم اگر داد از تو

داد از تو بتا و داد و بیداد از تو

محتاج به محرمم چرا می‌کردی

تا کار به نامحرمم افتاد از تو!

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

از پیش من ای ماه جهان گرد مرو

وی غنچة نازِ نازپرورد مرو

در عشق تو با من نفسی بیش نماند

یک لحظه غنیمت است، بیدرد، مرو

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

دلگیر بود نالة بلبل بی‌تو

پر دردسرست نشئة مل بی‌تو

بی‌تاب بود طرّة سنبل بی‌تو

نوبر نکند شکفتگی گل بی‌تو

فیاض لاهیجی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸