گنجور

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

بینم چو وفا ز بی‌وفایی ترسم

در روز وصال از جدایی ترسم

مردم همه از روز جدایی ترسند

جز من که ز روز آشنایی ترسم

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

از مکرِ خرد ز حد فزون می‌ترسم

وز حیلة عقل ذوفنون می‌ترسم

گفتی به خرد مگر ترا دشمنی است

نه نه که ز نفرین جنون می‌ترسم

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

هر لحظه دُری نهد در آغوشم چشم

از خون جگر دهد می نوشم چشم

می‌نوشد و چشم خون مرا می‌بیند

یعنی که زبد همیشه می‌پوشم چشم

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

چشم سیه یار نپرسی حالم؟

بیمارم و یک بار نپرسی حالم؟

بیماران حال یکدگر می‌پرسند

ای نرگس بیمار نپرسی حالم؟

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

غم نیست گر از درد غم افتاده شوم

غم آن باشد که از غم آزاده شوم

هر لحظه از آن شکست دل پیوندم

تا بهر شکست دگر آماده شوم

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

من داغ علی به هیچ مرهم ندهم

خاک در او به آب زمزم ندهم

خاک در او ذخیره دارم در چشم

این خاک به خون هر دو عالم ندهم

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

ما بر در دوست بی‌دلایل رفتیم

از راه فتادیم و به منزل رفتیم

ساحل‌طلبان غرقة گرداب شدند

ما از ره گرداب به ساحل رفتیم

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

دل را ز می عشق تو بیهش کردیم

یکباره چراغ عقل خامش کردیم

صد مایه دانش فلاطونی را

خواندیم و بیاد تو فرامش کردیم

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

بر فرق، کلاهِ خاک راهی داریم

در کشور پوست تخت شاهی داریم

گنجینه نیستی پرست از همه چیز

در کیسة فقر هر چه خواهی داریم

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

با راه صواب از خطا می‌گردیم

هر چند که رفته‌ایم وا می‌گردیم

او در دل و ما در طلبش کوی به کوی

معشوق کجا و ما کجا می‌گردیم

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

ما خاک وجود خویش را زر نکنیم

خود را با خاک تا برابر نکنیم

ما را به در دوست وجودی ننهند

تا سر ز گریبان عدم بر نکنیم

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

عمری شده تا ز خیل مهجورانیم

نزدیک نشسته‌ایم و از دورانیم

بیننده ز بس کمست، مانند عصا

محتاج به دستگیری کورانیم

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

رمزی ز قضا و قدرت می‌گویم

وز مسئلة خیر و شرت می‌گویم

تدبیر رهست از تو و لغزش از پا

زین بحر شگرف این قدرت می‌گویم

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

گاهی ز نبی گه ز ولی می‌گویم

گه نادعلی سینجلی می‌گویم

نُه پردة چرخ ترسم از هم بدرد

چون از سر درد یا علی می‌گویم

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

وقت است که ترک پیر و استاد دهیم

آموخته‌ها را همه از یاد دهیم

با جام می دو ساله در میکده‌ها

ناموس هزار ساله بر باد دهیم

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

هر چند کنی ز چرخ و انجم برهان

نتوان به خدا رسید جز از عرفان

گر زیر و زبر، سواد روشن سازد

بی‌معنی قرآن نشوی قرآن دان

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

یارب کشتم به وصل حاصل برسان

وز عشق خودم چاشنی دل برسان

تا چند مجاز بی‌حقیقت باشم

در راه شدم پیر به منزل برسان

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

اکنون که شد از عید گلستان خندان

طفلان ز چه باشند به مکتب گریان

آزادی طفل باشد این فصل چنان

کازاد کنند یوسفی از زندان

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

اسرار نهان فاش نباید گفتن

جز حیرت سامع نفزاید گفتن

هر چند که آیینه جدا نیست ز عکس

لیک آینه را عکس نشاید گفتن

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

بی‌ذوق نشاید ره معنی رفتن

نتوان این راه را به دعوی رفتن

هر چند که حرف راه منزل گویی

زان راه به منزل نرسی بی‌رفتن

فیاض لاهیجی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode