گنجور

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

می خور که چو نامرد خورد مرد شود

وز می رخ زرد، سرخ چون ورد شود

تریاک مکش چرس مخور کز هر دو

رخ زرد و بدن سست و نفس سرد شود

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

هر شب که دو سنبل تو آشفته شود

دو نرگس نیم مست تو خفته شود

آن مطلب ناگفته ما گفته شود

وان گوهر نا سفته تو سفته شود

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

هر شب که تو در بری بود آن شب عید

هر روز که بامنی بود روز سعید

بیتو بتر از شام محرم نوروز

به با تو شب محرم از روز عید

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

خواهی قلمم بنام در کش یکبار

خواهی قلمی بنامه بر کش یکبار

گر سر بکشم ز خط فرمان تو من

همچون قلمم تیغ به سرکش یکبار

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

آن آتش طور و شعله نور بیار

آنخون دل و دیده انگور بیار

در پنجه چرخ پنجه انداخته ایم

تا بشکنمش آن می پرزور بیار

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

آن چهره چون شیر شود همچون قیر

وان طره چون قیر شود همچون شیر

تا چونکه ز پافتی بگیرندت دست

اکنون تو ز پا فتاده را دست بگیر

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

شد باد سحر مشک فشان عنبر بیز

آن باده مشکبوی در ساغر ریز

زد شانه صبا طره سنبل، برخیز

آن سنبل طره را بزن شانه تو نیز

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

ما را بجهان گوشه ابروی تو بس

در مزرع جان، خوشه‌ای از موی تو بس

از خرمن عمر، دانه خال تو به

وز کشت امید، گندم روی تو بس

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

بر گوشه طره تو آن دانه خال

افتاده بچین نافه ای از ناف غزال

یکدانه و صد هزار دامش در پی

یک خوشه، هزار خوشه چین از دنبال

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

گر چرخ دهد بال و پرت هیچ مبال

ور بشکند او بال و پرت هیچ منال

هان تا نخوری فریب این زال مپر

کاکنده بچه هزار چون رستم زال

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

یکچند بکوی میفروشان بودم

یکچند ز جمع خرقه پوشان بودم

القصه چو نیک دیدم از خامی بود

این عمر که جوشان و خروشان بودم

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

من باده اگر خورم حکیمانه خوردم

با مردم هوشیار و فرزانه خورم

دیوانه نیم که جوهر عقل و کمال

با مردم دیو خوی دیوانه خورم

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

زلفت فتد ار بکف پریشش سازم

آشفته چو حال دل خویشش سازم

خایم لب لعل تو بدندان چندانک

چونین دل ریش خویش، ریشش سازم

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

میخواست دلت که بیدل و دین باشم

بیعقل و وفا و هوش و تمکین باشم

باز آ که چنانم که دلت میخواهد

مپسند دگر که بدتر از این باشم

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

سر در سر سودای جهان میباشم

بیهوده پی سود و زیان میباشم

سر بر خط فرمان و لیکن چو قلم

بی مغز و دو روی و دو زبان میباشم

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

قربان تو و طبع ملول تو شوم

قربان تو و رد و قبول تو شوم

تا چند کنی اصول بازی با من

قربان تو و فقه و اصول تو شوم

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

از تابش آفتاب بیتاب شدیم

وز آتش گرمای نجف آب شدیم

گویند شراب سر که گردد بنجف

ما سر که بدیم، باده ناب شدیم

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

یک چند پی شیخ مناجات شدیم

یک چند پی پیر خرابات شدیم

بازیچه صفت بر سر شطرنج وجود

خوردیم درام و بعد از آن مات شدیم

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

چندی پی کارهای بیهوده شدیم

تا از همه کار، سخت فرسوده شدیم

الحال بگوشه نجف فارغ بال

بنشستیم و چند روزی آسوده شدیم

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

ما سر همه در خوردن و خفتن داریم

کی پای سلوک و راه رفتن داریم

گر راست بپرسی ز خداجوئی ما

دین بافتن و بیهده گفتن داریم

میرزا حبیب خراسانی
 
 
۱
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
sunny dark_mode