گنجور

صفایی جندقی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

تا کی به امید وصل آن حور وشم

باید ز رقیب زهر حرمان بچشم

در پیش وی اعتبار او نیز نماند

زین پس پیش اوفتاده منت نکشم

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

گر شیوه ی یار بی وفائی بودی

با ماش سر قهر و جدائی بودی

بی رحم خدا نکرده بودی چو رقیب

کی زیست میسر صفائی بودی

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

دی یارم رفت و شد رقیبش ز قفا

دردا که نداشت آگهی از دل ما

از فکرت همراهی آن دیو و پری

مشکل اگر امروز کشم تا فردا

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

دردا کآخر رقیب عدوان اندیش

بیگانه مرا فکند از دلبر خویش

آوخ که ندانستم و مردم به فراق

کز کشتن من چه کام دیدآن بدکیش

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

صد شکر خدا را که وفا دارستی

نه همچو دگر بتان جفا کارستی

جان جای کند چو دل به زلف تو اگر

از چنگ رقیب جنگجو وارستی

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

گفتی که هزار حیلت انگیخته ایم

تا طرح جدائی این دو را ریخته ایم

خود را بکشی رقیب اگر دانی باز

کامروز چگونه با هم آمیخته ایم

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

یک لحظه رقیب برنخیزد ز برت

تا بنشینم به سایه سرو برت

ای شاخ امید ترسم از خار خسان

زین باغ برون رویم ناخورده برت

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

گفتم اگر ای نگار از کین رقیب

در عشق توام رسد هزاران آسیب

آزرده نگردم و نگردانم راه

اینک ز توام دور و به دوریت قریب

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

چونان که مرا رقیب کین پرور تو

ز اقسام فنون فکند دور از در تو

از دور سپهر امید دارم که چو من

او هم روزی جدا فتد از بر تو

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

از دست رقیبم ارچه دل بود فگار

اما نه چنین به حسرت روی تو زار

جز من که ز قرب روبه غربت کردم

نارفته به پای خود کس از خلد به نار

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

برجور رقیب کش خوشی کاوش ماست

خرسندم اگر چه دورم از بزم تو خواست

کز قرب ورا پایه ی عزت نفزود

وز بعد مرا مایه خواری ها کاست

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۱

 

ای از ازل به ماتم تو در بسیط خاک

گیسوی شام باز و گریبان صبح چاک

ذات قدیم بهر عزاداری تو بس

هستی پس از حیات تو یکسر سزد هلاک

خود نام آسمان و زمین آنچه اندر او

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۲

 

باز از افق هلال محرم شد آشکار

برچهر چرخ ناخن ماتم شد آشکار

نی نی به قتل تشنه لبان ار نیام چرخ

خون ریز خنجری است که کم کم شد آشکار

یا بر افراشت رایت ماتم دگر سپهر

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳

 

پرورده ی معاویه تخم زنا یزید

در عهد باطل امر خلافت بدو رسید

تا حکمران کشور کفران و شرک شد

لشکر ز کین برابر سلطان دین کشید

بستند راه چاره ز هر در برآنکه بود

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۴

 

بست آشمان کمر چو به آزار اهل بیت

بگشود در زمین بلا بار اهل بیت

بر یثرب و حرم دو جهان سوخت تافتاد

با کربلا و کوفه سر و کار اهل بیت

روزی لوای آل علی شد نگون که زد

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۵

 

تنها نه خاکیان به تو جیحون گریستند

در ماتم تو جن و ملک خون گریستند

خاکم به سر، برآر سر از خاک و درنگر

تا بر تو آسمان و زمین چون گریستند

چون سیل خون نشست زمین را که عرش و فرش

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۶

 

برعون باطل آه که ابنای روزگار

در نفی و سلب حق همه جویند اعتبار

تا کربلا ز کوفه به خونریز یک بدن

پر تا به پر پیاده و سر تا به سر سوار

با دعوی خدای پرستی خدای سوز

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۷

 

آن راد سر به نوک سنان بر سزا نبود

و آن پاک تن به لجه ی خون در سزا نبود

آن جسم تابناک و سر پاک را مگر

جز خون و خاک بالش و بستر سزا نبود

آن تن که خلعت آمدش از حله های خلد

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۸

 

در کامش ای فلک زدی آتش به جای آب

خاکت به حلق باد بدین گونه احتساب

با این ستم هنوز ترا چشم آفرین

با این گنه هنوز ترا بویه ی ثواب

آبی به حلق سوخته ی او نریختند

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۹

 

شه زاده آن زمان که چو خورشید شد سوار

پیرامنش نوازن زن و فرزند ره سپار

آسیمه سر به دامنش آویخت پور و دخت

او بدر و اهل بیت بر اطراف هاله وار

او غرق اشک جاریه چون قطب و اهل بیت

[...]

صفایی جندقی
 
 
۱
۲۳
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۳۸