گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

تا گرم گذشتن از جهنم نشوی

در خلوت خاص خلد محرم نشوی

گردی همه زین گذشتن اما چو پدر

تا نگذری از بهشت آدم نشوی

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

صوفی چو به خلسه چشم بر طاق نهی

خود را به گزافه قطب آفاق نهی

با آن لقب این وجود ... تست

زهری قاتل که نامش تریاق نهی

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

با نفس صفا و با خرد ناوردی

آنرا باران بر این تگرگ آوردی

کله کل او شکستن آرد همه کس

گر دسته یا نه را شکستی مردی

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

از بنگه خود پی به خدا گم نکنی

رسم و ره عشق از هوا گم نکنی

درهات بروی از پس و پیش است فراز

هشدار که سوارخ دعا گم نکنی

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

گر نفس جنون ار گهر فرهنگی

تا نامت به عشق برنیاید ننگی

این مرتبه را دنگی و شوری باید

من گویم و خود تو نشنوی شوردنگی

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

آن روز که آدم به تراب اندودی

از آینه بر چهره حجاب اندودی

پنهان نه ای از دیده بهر روی که هست

بیهوده گلی بر آفتاب اندودی

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

هشیارانت خوار نهند از مستی

بالا دستان به پا زنند از پستی

بی دولت نیستی در آن عالم کل

... کل عالمی تا هستی

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

از نوش لبش حدیث خال افکن طی

با خال مگوی از لب جان پرور وی

زین هر دو یکی جوی که نائی محروم

هم از خرمای بصره هم گندم ری

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

با عارف مغز خواره صوفی حالی

با عامی پوست باره مفتی قالی

آن کیسه بر این فال کش آمد به خلاف

... تو هم دزدی و هم رمالی

یغمای جندقی
 
 
۱
۶
۷
۸
sunny dark_mode