گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

کج کج منگر در من شمشیر نیم

وحشت مکن از شکار من شیر نیم

با آنکه سگم، بر آستان بارم ده

بیگانه مشو که آشناگیر نیم

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

سردار اسرار مسالک آن سه مقام

کآن هر سه نشان بر بدل افتادش بنام

این جمع ندانند مگر وایابی

از تفرقه و سوخته وپخته و خام

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

سردار ز روی ذوق نز سوق کلام

در مشرب من بهشت ره باده حرام

بی شاهد و بی ندامه با کار و به ترس

افراط می نه پخته با سفله خام

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

بیش از همه کس و از همه کس کم مائیم

رانده و مانده دوده آدم مائیم

قومی به عرب غریب و قومی به عجم

غربت زده در تمام عالم مائیم

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

از پیر خرابات نبرم به ستم

در شیخ مناجات نبندم به کرم

چون برم چون کفر و پس آنگه به خدای

کی بندم کی سجود و آنگه به صنم

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

شیخ خشک از صوفی تر نشناسم

وز بی بصری کور ز کر نشناسم

در پوزش من اسب متازید ایراک

دیری است که تا گاو ز خر نشناسم

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

از آتش نی دوزخی افروخته‌ام

وز آن آتش بهشت‌ها توخته‌ام

این پایگه بلند از آن خدمه پست

زآن است که... در او سوخته‌ام

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

در مشرب شور و تلخ پا بستش بین

از باده نای و نوش سرمستش بین

پا بر سر عرض اگر نهد عذرش به

مسکین سر خیک شیره در دستش بین

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

زین خر گله میش پوش افزون طلبان

بز گیر وجوه وقف روزان و شبان

غافل کش از این قوچ شدن مالد شاخ

سگ را چو اجل رسد خورد نان شبان

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

زان زلف و ذقن چیست فلک پیمودن

با ناله و از اشک زمین فرسودن

این در پی آن باد به چنبر بستن

آن از غم این آب به هاون سودن

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

نه شکوه ز مستقبل و نز ماضی کن

خود را به مکافات عمل راضی کن

خواهی بکنی چکمه و کفشت نبرند

...کلاه خویشتن قاضی کن

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

دنیا نکند ریع به کسب من و تو

عقبی نشود بیع به حسب من و تو

دست ار دهد آن جهان جان هر دو جهان

با هر چه در او به ...یر اسب من و تو

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

زاهد به کتابی و کتاب من و تو

سنگ است و صراحی انتساب من و تو

تو مرده کوثری و من زنده می

مشکل که به یک جو رود آب من و تو

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

مفتی ز در خم شکنی خمکده کاو

چار اسبه چو دزد نقب زن بر زر ساو

بوی قدح از کون خری رستش ریش

پیش آر سبو که ماند در خم سر گاو

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

بفزای به انسان ز بهائم کم شو

هم بر پر از انسان به ملک همدم شو

ور منزلتی برتر از اینت باید

تنگ است مجال برتری آدم شو

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

تا کی گوئی قطره فروهل یم جو

گشتم خفه زین پر نفسی ها کم گو

گفتی که خداست آدم آری آری

... شغال مرده سگ آدم کو

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

ای بخت دمی ز خواب نوشین برشو

ای می نفسی ز شیشه در ساغر شو

ای سبزه ببند پرده بر روی زمین

ای ابر حجاب دیده اختر شو

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

گیتی همه پیدا و نهان...به

در بسته زمین و آسمان...به

معذورم دار اگر همی مقهورم

یک تن چه کند به یک جهان...به

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

زی آن ز نخم مراین دل نامه سیاه

ره کرد و نخست پی در افکند به چاه

خود نیز رهش چه شد از این بی راهی

آری به کنار ره بود صاحب راه

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

زد بر دل من نرگس شیدای تو راه

و افکند درآن چاه ذقن خوار و تباه

صد عاقل را دست بر آوردن نیست

این سنگ که دیوان در انداخت به چاه

یغمای جندقی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode