گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

از پسته چو شکرت نمک ریز آید

جان بخشد و خوبتر زجان نیز آید

جز آن لب زنقحبه که چشمش مرساد

کشنید که از هیچ همه چیز آید

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

آنرا که بطی دو باده در چنگ آید

پست ار چه مگس به پایه سیرنگ آید

چشم من و توتیای خشت سرخم

زین باره سرمه سای اگر سنگ آید

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

می خور که روانت حکمت افزون روید

راز تن و سر دل به قانون روید

زان خم که مراست کاسه گر جام کشی

خاکت عوض سبزه فلاطون روید

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

زین جنس دوپا هر آنکه بر سر گردد

غفرانش طلب تات میسر گردد

...بتر رفت همی ترسم از آنک

برگردد و...بترتر گردد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

ز آن طره به جز شکست بر دل نرسد

و آسیب به دیوانه و عاقل نرسد

با این کژی کارش همی بینم راست

حرف است که بار کج به منزل نرسد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

این پخته که سفله خام تعبیر کند

نامش غم دین نهاده تکفیر کند

صد مرحله زین گفته از آن گوینده

...تر آن بود که تقصیر کند

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

چون کاسه می شکسته قانون گردد

کم ظرفان را بدگلی افزون گردد

کوزه شکم انباشتن ار فضلستی

خم بایستی همی فلاطون گردد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

مفتی اگرت ز ترک دستار افتاد

کم پیچ کز این علاقه بسیار افتاد

کف زن که ز بند این مظالم رستی

پاکوب که از گردنت این بار افتاد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

آن طره به ما جهود سار استیزد

با عنف نهفته گیر و دار انگیزد

بعد از دو جهان دراز دستی بیداد

سر گردد و در دامن یار آویزد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

بر خون من آن ترک شکرلب گذرد

و افکنده به پا زلف معقرب گذرد

گفتم دیه ده، چو ریختی خونم، گفت

من کشته خونی که بر او شب گذرد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

این خرگله مغز جو که سگ های ترند

وین سگ رمه پوست بوکه خشکان خرند

گفتی که که به، یا که که بد، زین دو گروه

خشک چه، تر چه، هر دو... ترند

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

آن قوم که بر به ذوق بعضی دلیند

وان زمره که بر به کیش برخی ولیند

یک حلقه به جز دایره داران زن و مرد

در مرتبه دختران خادم علیند

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

هر فیض که آب زندگانی بخشد

بر عکس شراب ارغوانی بخشد

آن زندگی جوان به پیری آرد

این پیران را زنوجوانی بخشد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

جز این دل دوزخ دم دریا پالود

این گرم نوا در آب و آذر که سرود

عهد است که از دجله همی خیزد سیل

رسم است که از کنده همی آید دود

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

سردار پی زاهد خودبین گردد

واندر طلب ملت و آئین گردد

عذرش بگذارید و ملامت نکنید

کز جبر بود که مرد بیدین گردد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

زآنان که نشاط باده و باغ کنند

و اندیشه صید و رامش و راغ کنند

گر بوی کبابی رسدت رنگ مباز

ظن قوی آن است که خر داغ کنند

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

صورت نگران به بندگی خویش درند

معنی سپران بر از خدا بی خبرند

زین هر دو گره میانه خود و خدای

انصاف بده کدام...ترند

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

زانم چه که خم باده گلگون جو شد

یا شاخ شکوفه ها دگرگون جو شد

دیگی که به طمع خام ما نارد جوش

گر خود همه کام پخته در خون جو شد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

گر جام کشی مایه شینت دانند

ور طره زبون ثقلینت دانند

چون من به خطی سبزولبی سرخ گرای

تا کامروای نشاتینت دانند

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۶۰

 

این خر گله بی وجود مردم ایجاد

تا آدم راستین نگردد به جهاد

البته قیام تو نگردد نزدیک

از دوریت ای قیامت کبری داد

یغمای جندقی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۸
sunny dark_mode