گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

زاهد چکد اشکی به ریا باد این است

سیلی که بکند دین ز بنیاد این است

تا مرد ز گریه ریا دیده ندوخت

هم خیک درید و هم خر افتاد این است

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

دل در تابت ز پیچش دستار است

سردزد که پیچ و تاب بر تن بار است

چون نیست ز خروار معارف مشتی

آن خرمن اگر به گوشه کاه انبار است

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

سردار مرا بتی که هفت آمد و هشت

وز روی عمل محل بند آمد و کشت

زنهارش به هجر و وصل مستا کاین دو

هفتاد جهنم است و هشتاد بهشت

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

سرمایه کاستی فزود من و تو است

پیرایه ملعنت درود من و تو است

دور از من و تو اگر حقیقت خواهی

ز نقحبه واقعی وجود من و تو است

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

در بوس نهان ضنت لعلت فاش است

وین تنگ روی همی نخود باماش است

از گندم خال جو فروشش عدسی

آنجا مگذر که مته بر خشخاش است

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

تا چند به خود مهر و به یزدان کینت

حق جوئی و کفر و حق پرستی دینت

خود نیز بر آن خرگله کثرت بینی

سگ بچه کند به چشم وحدت بینت

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

آن حسن بدیع را حسابی دگر است

بر طلعت مهر و مه نقابی دگر است

مسرای زمهر و مه که آن جبهه وروی

ماهی دگر است و آفتابی دگر است

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

افزود اگرش به لاله سنبل چه کم است

آمد سوسن طراز سوری چه غم است

فرمان خط از عزل تعلق ما را

سردار مثال مصطفی و رقم است

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

همت به دو کار بر یک انسان نگماشت

وان سفله که خود گرفت یزدان بگذاشت

در هر دو منه پای طلب کز یک دست

زنقحبه دو هندوانه بر نتوان داشت

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

واعظ در باغ سبزش روضه مینواست

وان کرمک پس مرز و خیار لب جو است

افتادش از این بهاره کاری غرض آنک

تا بر سر پالیز کسان گیرد دوست

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

امکان که به واجب از سلاله طین است

نقش دو یمین دیده وارون بین است

هستش همه چیز و نیست هیچش آری

ضرب المثل پیه و پیازک این است

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

بس مردم دیده در هوای تو گریست

چو آذر در گل نقش بر... زیست

سردار اگرت مردمک این است و سرشک

تا چشم زنی جای تر است و بچه نیست

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

آنرا که نه با غیر و نه با خود کار است

مطلق به مراد خویشتن هنجار است

وان کش دم گاوی به کف از کون خوی

مجبورش ستای ارچه همی مختار است

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

با اهل صفا جز سر انکارت نیست

زیبد پی شست و شو چو قصارت زیست

شو جامه آلوده خود زن بر سنگ

زنقحبه به گازران ری کارت چیست

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

ثروت سامان عامی شیطان راست

خواری شنعت عارف یزدانی راست

این حادثه خود تازه نه کز عهد قدیم

کس خرقانی جریمه میغانی راست

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

از منبر شیخ را دل رستن نیست

جز با محراب ساز پیوستن نیست

پیدا شد از این که گاوعامان به گزاف

مسجد گویند جای خر بستن نیست

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

مدح ار چه در او ذم شد از وی مفتوح

بگرا به غزل، غزل بود قوت روح

کآمد به قصیده راست تفصیل غزل

آن مایه که معشوق براست از ممدوح

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

جدگیر مراین لطیفه بی هزل و مزاح

قصابی نوع بشر ار نیست مباح

سگ زن تراز این خرگله بسیار شنید

چون بر دگری نرفت تکلیف نکاح

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

ز نقحبه ای ار زهر اجل در نوشد

تشریف بر افکند کفن در پوشد

زن قحبه تنش نرفته در خاک هنوز

زنقحبه تری به جای او برجوشد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

این خر خلفان پسر که مادر گهرند

هر چند که ...زپشت پدرند

لیک از در انتساب نقصان و کمال

یاران گزاف باف...ترند

یغمای جندقی
 
 
۱
۲
۳
۴
۸
sunny dark_mode