گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۱

 

دولت نو است و کار نو و کارکن نو است

مرد قیاس شاه نو از کارکن کنند

از من رسان به کارکن شاه یک سخن

کزادگان ذخیره ازین یک سخن کنند

گو عدل کن چنان که همه یاد تو کنند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۲ - در موعظه

 

از بدان نیک ترس خاقانی

تا دل و دین تو تبه نکنند

با خدا اعتقاد پاکان دار

تا پلیدانت خاک ره نکنند

بر تن دین مدار خال سپید

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۳

 

چون به حد کوفه باز آیند حاج از بادیه

خلق یک فرسنگ استقبال خویشان می‌کنند

خویش جانم بوی بغداد و دم دجله است و بس

کز همه آفاقم استقبال ایشان می‌کنند

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۴

 

خاقانی اگرچه نیک اهلی

نااهلانت بدی نمایند

نیکان که تو را عیار گیرند

بر دست بدانت بر گرایند

زری که به آتشت شناسند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۵

 

تارمویم به من نمود سپید

ز آن نمودن غمان من بفزود

بهترین دوستی که بود مرا

بدترین دشمنی به من بنمود

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۶

 

رشتهٔ کژ داشتی در سر مگر خاقانیا

گر زمانه پای بندت ساخت ویحک داد بود

از سرت بیرون کشید آن رشته در پایت ببست

چون فرو دیدی نه رشته کهن و پولاد بود

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۷

 

جوی دل رفته دار خاقانی

که آب دولت هنوز خواهد بود

فلک از سرخ و زرد و شام و سحر

بر قدت خلعه دوز خواهد بود

حال اگر ز آنچه بود تیره‌تر است

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۸

 

یار مردم مار و کژدم دان کنون خاقانیا

کز دم کژدم دم مردم تو را بدتر بود

آن نه یارانند مارانند پس بیگانه به

کافت یاران چو باشد آشنا بدتر بود

تا تو مردم را ستائی در بلائی با همه

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۹

 

دور کمال پانصد هجرت شناس و بس

کان پانصد دگر همه دور محال بود

خلقند متفق که چو خاقانیی نزاد

این پانصدی که مدت دور کمال بود

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۰

 

بر اهل کرم لرز خاقانیا

که بر کیمیا مرد لرزان بود

به میزان همت جهان را بسنج

که همت جهان سنج میزان بود

عیار لئیمان شناسی بلی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۱ - در مرثیهٔ وحید الدین عم خود

 

خاک بر سر پاش خاقانی و در خون خسب از آنک

زیر خاک است آنکه از خاکت به مردم کرده بود

دعوی نسبت ز عم کن نز پدر زیرا تو را

عم پدید آورده بود ارنه پدر گم کرده بود

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۲ - در مرثیهٔ وحید الدین عموی خود

 

رفت آنکه فیلسوف جهان بود و بر جهان

درهای آسمان معانی گشوده بود

شد نفس مطمنهٔ او باز جای خویش

که آواز ارجعی هم از آنجا شنوده بود

دست کمال بر کمر آسمان نشاند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۳

 

ز رهنمون بدی نیک ترس خاقانی

که رهنمون چو بد آید رهت نمونه شود

اگرچه بد به حضور تو نیک فخر آرد

شعار فخر تو از عار باژ گونه شود

ز بد گهر همه نیک تو بد شود لیکن

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۴

 

دست بر پای آز نه یک چند

تا سری بر تو سر گران نشود

شو سر پای را به دست بگیر

تا دگر بر در سران نشود

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۵

 

ای شاه دو معنی را نامد به تو خاقانی

کاندر دل از آن هر دو ترسی است که جان کاهد

یا خاطر او نارد مدحی که دلت گیرد

یا همت تو ندهد مالی که دلش خواهد

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۶

 

ای امیر امرای سخن و شاه سخا

به سخن مثل عطارد به سخا چون خورشید

توئی استاد سخن هم توئی استاد سخا

حاتم طائی شاگرد تو زیبد جاوید

میر میران توئی و ما همه رسمی توایم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۷

 

فضل درد سر است خاقانی

فاضل از درد سر نیاساید

سرور عقل و تاجدار هنر

درد سر بیند و چنین شاید

تاج بی‌درد سر کجا باشد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۸ - در رثاء فرزند

 

وقت مردن رشید را گفتم

که بخواه آنچه آرزوت آید

گفت کو عمر کارزو خواهم

کارزو بهر عمر می‌باید

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۹

 

دور دور بدی است خاقانی

هیچ بد فعل نیک ننماید

نیکی از بد مجوی و راضی باش

که ز نیکان تو را بدی ناید

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸۰

 

چون امیدم بریده نیست ز تو

همه رنجی که باشدم شاید

اهل بخشایشم سزد که دلت

بر تن و جان من ببخشاید

خاقانی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۸
sunny dark_mode