گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

چون سوز توام در این دل ریش گرفت

دل با تو طریق لابه در پیش گرفت

بسیار خروشید و خراشید جگر

در تو نگرفت و دل سر خویش گرفت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

عهدت حق صحبت و نشستم نگرفت

دست دل افتاده مستم نگرفت

تا کین تو زیر پای غم پستم کرد

در هیچ بلا مهر تو دستم نگرفت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

از باد صبا دلم چو بوی تو گرفت

بگذاشت مرا و جستجوی تو گرفت

تا روی تو دید دل ز ما بازنگشت

بوی تو گرفته بود خوی تو گرفت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

دی بر سر ره چو دلستانم می رفت

هوش از تن و طاقت از روانم می رفت

او می شد و چشمم ز پی اش می نگریست

دیدم به دو چشم خود که جانم می رفت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

دی شاه بتان با رخ رنگین می رفت

بی اسب پیاده نغز و شیرین می رفت

شکر ز لبش پیل به بالا می ریخت

وز مستی و بیخودی چو فرزین می رفت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

چشمت کم ما گرفت بیگانه صفت

عشق تو مرا بسوخت پروانه صفت

فریاد رس ای پری رخ از بهر خدا

رحم آر بر این عاشق دیوانه صفت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

با تو سخنی که بی زبان جانم گفت

نشنیدی و با زبان نمی دانم گفت

آن راز که جان گوید و هم جان شنود

در گوش به صوت و حرف نتوانم گفت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

رفتم به سفر چو بود دوری کامت

جستی تو ز دام ما و ما از دامت

هم گوش تو آسوده شد از ناله من

هم گوش من آسوده شداز دشنامت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

بس بار بلا به جان کشیدم ز غمت

ای راحت جان به جان رسیدم ز غمت

در کام دلم طعم اجل شیرین کرد

این تلخی ها که من کشیدم ز غمت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

ای من به فدای آن تن چون سمنت

آلوده به خون من زه پیرهنت

با سایه تو به رنجم از رشک قدت

با پیرهنت به کینم از کین تنت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

بشکست دلم زان دل چون سندانت

گریان شدم از عشق لب خندانت

دندان طمع در دل من کردی تیز

درد دل من گرفت در دندانت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

ای دور فلک نتیجه دورانت

وی گوش ظفر ز شیهه یکرانت

کیش از پی آنکه برتو بندد خود را

می آید و بوسه می دهد بر رانت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

یکچند به آوازه بدم مفتونت

نادیده به آواز شدم مجنونت

چون دیدمت آوازه و آواز چه بود

از حور بهشت یافتم افزونت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

ای خصم مدان رفتنش ا زنفرینت

بد مهری دنیا مشمار از کینت

در ماتم او ز چشم خون بار چو سیل

گر دوخته نیست چشم عبرت بینت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

ای رشک بنفشه سنبل پرچینت

گل آب شده پیش رخ رنگینت

چشمی ست مرا چو چشم نرگس بیخواب

از آرزوی سینه چون نسرینت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

نه سیم که جائی طلبم در کویت

نه برگ که خیمه ای زنم پهلویت

نه نیز ترا میل که آئی سویم

پس من به چه تدبیر ببینم رویت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

نه برگ که خیمه ای زنم پهلویت

نه سیم که خانه ای خرم در کویت

من دیده و گوش را بدان می خواهم

تا بشنوم آواز و ببینم رویت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

نه دست که گیرم شکنی از مویت

نه پای که بگذرم شبی در کویت

پس دیده و گوشم ار نباشد شاید

چون نشنوم آواز و نبینم رویت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

افکند مرا گردش دهر ازکویت

جائی که صبا نیارد آنجا بویت

نه روی تو دیدنم میسر باشد

نه روی کسی که دیده باشد رویت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

خورشید نخواهم که ببیند رویت

نه مه که به شب روی رود در کویت

چون شانه شود دلم به صد شاخ ز رشک

گر شانه زند دست به شاخ مویت

مجد همگر
 
 
۱
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۲۸