گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۴

 

ما گرچه به نطق طوطی خوش نفسیم

بر شکر گفته‌های سعدی مگسیم

در سنت شاعری به اجماع امم

هرگز من و سعدی به امامی نرسیم

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۵

 

ای چرخ ز گردش تو خرسند نیم

آزاد کنم که لایق بند نیم

گر میل تو بابی هنر نااهل است

من نیز چنان اهل و هنرمند نیم

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۶

 

هر شب چو شباهنگ بگرید با من

ناهید به آهنگ بگرید با من

وز جور تو سنگدل چو گریم بر خود

حقا که دل سنگ بگرید با من

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۷

 

در عشق تو کس تاب نیارد جز من

در شوره کسی تخم نکارد جز من

با دشمن و با دوست بدت می گویم

تا هیچکست دوست ندارد جز من

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۸

 

نه کارگر است چاره سازی با تو

نه درگیرد زبان درازی با تو

نه رام شوی به دلنوازی با من

مشکل کاریست عشق بازی با تو

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۹

 

آمد بنشست، گفت برخیز و برو!

مستی و دمید صبح، برخیز و برو

لب بر لب من نهاد و می گفت به راز

کای یار دلاویز میاویز و برو

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۰

 

ما را نبود دلی که کار آید ازو

جز ناله که هر دمی هزار آید ازو

چندان گریم که کوچه ها گل گردد

نی روید و ناله های زار آید ازو

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۱

 

جانکاه منی و دل‌فزای همه‌ای

دلبند منی و دلگشای همه‌ای

بیگانه شدی با من و این هیچم نیست

این می‌کشدم که آشنای همه‌ای

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۲

 

ای دل ز می غرور مستی تا کی

وی مرغ هوای عرش پستی تا کی

همکاسه روح القدسی، بهر دونان

دیوی و ددی و سگ پرستی تا کی

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۳

 

از سادگی و سلیمی و مسکینی

وز سرکشی و تکبر و خودبینی

بر آتش اگر نشانیم بنشینم

بر دیده اگر نشانمت ننشینی

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۴

 

هر دم ز من دلشده بیزار شوی

بی هیچ کینه ز من دل آزار شوی

قدر من دلسوخته دانی لیکن

روزی که به روز من گرفتار شوی

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۵

 

نه عشق شنیده ام بدین رسوائی

نه دلشده دیده ام بدین شیدائی

صبر اندک و عشق آمده دل رفته زدست

خصم آگه و او سرکش و من سودائی

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۸

 

مردکی بود طامع و شیاد

نام آن غرم حیدر آبی

کودکان را ز بهر شفتالو

سیب وامرود دادی و آبی

گاه کدیه برای کسب حطام

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۹

 

ای آن زمین وقار که بر آسمان فضل

ماه خجسته منظر و خورشید منظری

قومی ز ناقدان سخن گفته ظهیر

ترجیح می نهند بر اشعار انوری

جمعی دگر بر این سخن انکار می کنند

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲۰

 

جمعی ز اهل خطه کاشان که برده‌اند

ز ارباب فضل و فطنت گوی هنروری

کردند بحث در سخن منشیان نظم

تا خود که سفت به درر دری دری

در انوری مناظره شان رفت و در ظهیر

[...]

مجد همگر
 
 
۱
۴۱
۴۲
۴۳
sunny dark_mode