گنجور

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

بس شب بلب آه سینه سوز آوردم

تا رو بتو مهر دل فروز آوردم

تو می بینی چو صبح در خنده لبم

من میدانم چه شب بروز آوردم!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

دلدار ز جور کام مشکل دهدم

مشکل در کوی خویش منزل دهدم

دل دادم و جان یافتم از جانان دوش

جان میدهم امروزش اگر دل دهدم

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

در گلشن روزگار میگردیدم

از هر شاخی، تازه گلی میچیدم

از هم نفسان رفته میکردم یاد

هر جا گل دسته بسته یی میدیدم

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

گر در باغم، ز باغبان ناز کشم

ور در قفسم، حسرت پرواز کشم

مرغان همه هم نغمه، چرا من باید

سر زیر پر از هجر هم آواز کشم؟!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

ای محرم خلوت ومه انجمنم

محروم چو ببینم بتو، طعنه زنم

دی من بودم چنین، که امروز تویی

فردا تو چنان شوی، که امروز منم

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

در کوی تو، دلباخته ها می بینم

چون دل بغمت ساخته ها می بینم

فریاد که سروی که منش پروردم

در هر شاخش فاخته ها می بینم

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

چون رخت ازین سرای شش گوشه بریم

زین مزرعه غم نیست نه گر خوشه بریم

ما مهمانیم و صاحب خانه کریم

عیب است اگر برای خود توشه بریم

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

چون گشت بخیر عاقبت کار نعیم

از باغ جهان رفت به گلزار نعیم

تاریخ وفات خواستم، آذر گفت:

شد دار نعیم ناگهان دار نعیم

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

وقت است ز باغ نکهت گل شنویم

وز هر کف خاک، بوی سنبل شنویم

از گریه ابر خنده ی گل ببنیم

وز خنده ی گل، ناله بلبل شنویم

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۵ - ماده تاریخ (۱۱۸۶ه.ق)

 

چون صدر جهان ازین جهان شاد چنان

شد سوی جنان برینجهان خنده زنان

تاریخ نگار گشت آذر ز بنان

«شد صدر جهان، بمنزل صدر جنان»

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

چند ای ظالم! بهر فریب دگران

ماخسته و باشی تو طبیب دگران؟!

ظلم اینکه، گذشت تیر جورت از من

وین ظلم دگر که شد نصیب دگران

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

آن دوست که دشمن است با دوست همان

گویند: خط آورده و بدخوست همان

چون بدخویی است لازم روی نکو

بدخوست از آن رو که نکوروست همان

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

جمشیدی و جام تو شکستن نتوان!

خورشیدی و پیش تو نشستن نتوان!

بگشاد خدا برویت این در، خوش باش

آن در که خدا گشاد، بستن نتوان!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

ای در هوس روی تو، روشن رایان!

وی در طلب کوی تو، بزم آرایان!

هیهات بکوی تو توانیم رسید

ما بی پایان و، راه ما بی پایان!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

ای دوست! چراغ مهر خاموش مکن

حرف غرض آمیز کسان گوش مکن

اکنون که شکفت غنچه ی باغ رخت

حق نفس مرا فراموش مکن

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

خوش آنکه بگوش تو رسد یا رب من

وز لعل لبت دوا شود مطلب من

هم را گیریم و رو برو بگذاریم،

من لب بلب تو و تو لب بر لب من

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

ای آنکه سر کوی تو شد منزل من

جز تخم غمت نیست در آب و گل من

ای کاش! که بودی دل من چون دل تو

یا آنکه دل تو بود همچون دل من

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

ای سوخته از هزار فرسخ دل من!

و انداخته زین رشک بدوزخ دل من!

از هر طرفی گوش فرا میدارم

آواز همی رسد که آوخ دل من

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

دل خواست ز خلق و خون شد از غم دل من

گفتم: نبود ز هیچ دل کم، دل من!

گفتا که: دل تو کو؟! فشاندم برهش

یک قطره ی خون و، گفتم: این هم دل من!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

آن کس که براز عشق شد محرم من

اکنون خواهم شبی شود همدم من

تا من غم او بشنوم و او غم من

من ماتم او گیرم و، او ماتم من

آذر بیگدلی
 
 
۱
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
۲۴
۲۸
sunny dark_mode