گنجور

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

تن ز آتش غم، چو عود می بین و مپرس

آهم بلب کبود می بین و مپرس

کس را خبر از درون آتشکده نیست

از روزنه هاش دود می بین و مپرس

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

خسرو، کآراست ملک چون روی عروس

نوشید می و به لعل شیرین زد بوس

هم نغمه ی نی شنید و هم ناله ی کوس

هر کار که خواست کرد، لیکن افسوس

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

جانم ز تو شد تباه، افسوس افسوس!

روزم ز تو شد سیاه، افسوس افسوس!

اکنون بتو نیست راه، افسوس افسوس

افسوس افسوس و، آه افسوس افسوس!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

یا رب مپسند کعبه گردد ناووس

دهقان گیرد کاسه، ز دست کاووس

بر ساعد روسبی نشیند شاهین

در خانه ی روستا خرامد طاووس

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

یاری کامروز نقد دل باختمش

در کشور حسن، رایت افراختمش

فرداست که میمیرم و، خواهد گفتن:

افسوس که زود رفت و نشناختمش!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

یار آمد و، جان برایگان میدهمش

جان در قدم سرو روان میدهمش

او میگرید بر من و، من میگویم:

دل میدهدم کنون که جان میدهمش!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

خوش آنکه ز وصل تو شبی بالم خوش

رو بر کف پای نازکت مالم خوش

چشم تو بمن باشد و من گریم زار

گوش تو بمن باشد و من نالم خوش

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

امشب مهم آمد، نه چنان فاش که دوش

گفتا: کشمت- گفتمش: ای کاش که دوش

میکشتی و از غصه نمی بایستم

هر شب گفتن: شبا چنان باش که دوش!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

نقشی زخطا نبسته کلک تو زخط

در دایره ی وجود ذات تو نقط

جان بخشی و جان ستانی، اما نه غلط

آن گاه سخا کنی بر این، گاه سخط

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

بوی گل خود میشنوم از گل باغ

هم نکهت مشکین خطش از سنبل باغ

می نشنود از ناله ی کنج قفسم

گوش گل باغ، ناله ی بلبل باغ

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

شد ماه سخن نهفته آذر ز کلف

د ررخامه نماند قدر و در نامه شرف

در کار سخن مکن دگر عمر تلف

یا چنگ بچنگ گیر، یا دف بر کف

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

روز وصلت، شد آتش افروز فراق!

ز آن روز، همه شب بودم، سوز فراق

ز آن شب که نشست شمع با پروانه

هر روز بر او میگذرد روز فراق

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

گفتم: گویم درد غم اندوز فراق

جانت سوزم ز آتش سوز فراق

دردا که بصد روز قیامت نتوان

گفتن کاری، که کرد یک روز فراق

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

شادیم، مدام از غم دلکش عشق

پیوسته خوشیم، از خوش و ناخوش عشق

هرگز نکشم دست ز دامان گناه

گر آتش دوزخ است، چون آتش عشق

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

ای بسته در صلح و گشاده در جنگ

از جنگ من و تو، کار بر من شده تنگ

فرق است بلی میان جنگ من و تو

تو سنگ زنی بشیشه، من شیشه بسنگ

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

ای خواجه، چه میگریزی از من مه و سال؟!

نه تو بکرم شهره و نه من بسؤال!

چون دوست بود دشمن دشمن، مگریز!

مال تو تو را دشمن و، من دشمن مال!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

آن چارده ساله ماه، کز غنج و دلال

دارد بجبین چین، ز کسش نیست ملال

چین نیست که بر جبین او می بینی

آراسته ماه چارده را بهلال

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

ای شوخ! فراق تو کشیدن مشکل

از من چو رمیدی، آرمین مشکل

گفتی که: بگوی حال خود، تا شنوم

گفتن آسان، ولی شنیدن مشکل!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

عید است، مگردان صنما روی ز گل

مینا طلب از لاله، قدح جوی ز گل

در پای گلی، بکف چو گیری جامی

گل رنگ ز می گیرد و می بوی ز گل

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

ز آن شب که رخت دیده، گلت چیدستم

ا زدیدن روز، دیده پوشیدستم

هر روز گرفته شمع خورشید بکف

گردم پی آن شب که، تو را دیدستم

آذر بیگدلی
 
 
۱
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
۲۸
sunny dark_mode