گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۷

 

شمس یک‌دست که از دست من و بیم هجا

هر شبی تا به سحر روی به خون می‌شویی

رقعه‌ای دیدم و دانستم و معلومم شد

که رخ از رشک به خون مژه چون می‌شویی

گر به حق بود سخن‌های تو در رقعه رواست

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۸

 

جانا همه آیت نکویی

در شأن تو آمده ست گویی

یک گل چو رخت به دست ناید

گر در چمن جهان بجویی

مجیرالدین بیلقانی
 
 
۱
۲۴
۲۵
۲۶
sunny dark_mode