گنجور

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۲

 

در اول وهله پا فشردیم همه

گوی سبق از زمانه بردیم همه

از تفرقه بگسیخته شد چون صف ما

از مرتجعین شکست خوردیم همه

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۳

 

با آنکه ز فقر پاکبازیم همه

پیش دگران دست درازیم همه

اشراف طمعکار اگر بگذارند

با کثرت فقر بی نیازیم همه

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۴

 

افسوس که از رأی خراب من و تو

یک مرتبه شد پاک حساب من و تو

آراء لواسان چو به خوبی خوانند

حاکی است ز سوء انتخاب من و تو

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۵

 

اشراف عزیز نکته سنج من و تو

چون مار نشسته روی گنج من و تو

تا بیحس و جاهلیم یک سر تو و من

پامال کنند دست رنج من و تو

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۶

 

از باده کبر مست و مخمور مشو

وز راه سلامت و خرد دور مشو

روزی دو جهان اگر به کام تو شود

از شادی این دو روزه مغرور مشو

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

ای دوست برای دست و پا مشت تو کو

دشمن به تو گر روی کند پشت تو کو

تا عقده گشای دل مردم گردی

چون شانه مشاطه سرانگشت تو کو

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

ای توده گرفتار جهالت شده‌ای

گم‌گشته وادی ضلالت شده‌ای

هرکس که کنی وکیل گر جنس تو نیست

بیچون و چرا بدان که آلت شده‌ای

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

ای بوم در این بوم مؤسس شده‌ای

ای زاغ به باغ نُقل مجلس شده‌ای

در مدرسه درس می‌دهی رنگارنگ

ای بوقلمون مگر مدرس شده‌ای

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۰ - صندوق آرا

 

ای جعبه به خوب و زشت حاکم شده‌ای

محفوظ‌کن سقیم و سالم شده‌ای

با آنکه تویی پاک‌دل و پاک‌نهاد

آرامگه خائن و خادم شده‌ای

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

ای مرغ اسیر از چه کم‌حوصله‌ای

از بستن بال خویش پر در گله‌ای

پرواز کنی به کام خود روز دگر

پاداش چنین شبی که در سلسله‌ای

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

با زور و وبال تا وزارت کردی

بس مال که از مالیه غارت کردی

صد خانه خراب کردی ای خانه خراب

تا کاخ بلند خود عمارت کردی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

ای جعبه پریر دلربائی کردی

دیروز خیال بیوفائی کردی

دوشینه چو یکبار شدی یار رقیب

امروز ز عاشقان جدائی کردی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

ای روز سیاه من سیه تر گردی

وی دیده به خون دل شناور گردی

ای چرخ ز گردش تو من پست شدم

گر گردشت این چنین بود برگردی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

دی عامل اختلاس اموال شدی

دوشینه خداوند زر و مال شدی

امروز چو بازار تو گردید کساد

چون تاجر ورشکسته دلال شدی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

دیدی بخلاف عزم و تصمیم شدی

از حمله ارتجاع در بیم شدی

با اینهمه اظهار شهامت آخر

در پیش قوای خصم تسلیم شدی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

آنانکه کنند با دو صد طنازی

دایم به مقدرات ایران بازی

ای کاش کنند وقت خود را مصرف

یک لحظه به فابریک آدم سازی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

آسوده در این دیر کهن نیست کسی

بی درد و غم و رنج محن نیست کسی

یاران شرکای موقع منفعتند

هنگام ضرر شریک من نیست کسی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۹

 

هر کس بطریق خاص شد یار کسی

یا بوالهوسانه محو دیدار کسی

طوفان که بود مقصد او نفع عموم

هرگز نشود عبث طرفدار کسی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۰

 

زد چنگ زمانه چنگ بی‌تکلیفی

شد باز شروع جنگ بی‌تکلیفی

ای آه که آتیه این ملک خراب

بگرفت دوباره زنگ بی‌تکلیفی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۱

 

در اول عشق باده نوشی اولی

در آخر عمر می فروشی اولی

تا دوره فترت است همچون خم می

با خوردن خون دل خموشی اولی

فرخی یزدی
 
 
۱
۲۶
۲۷
۲۸
۲۹
۳۰