گنجور

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۲

 

گر تکیه کنی بر دم شمشیر مکن

بی دغدغه بازی به دم شیر مکن

خواهی که شود طالع بیدارت یار

خوابی که ندیده ای تو تعبیر مکن

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۳

 

طوفان می نسیان از این نوش مکن

فحش عرب و حرف عجم گوش مکن

خواهی چو صلاح حال مستقبل را

ایام گذشته را فراموش مکن

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۴

 

هرگز دل کس را به عبث تنگ مکن

تا صلح شود بجنگ آهنگ مکن

هر چند که نیست زندگی غیر از جنگ

با مرگ بساز و با کسی جنگ مکن

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۵

 

ای توده عمل با همم عالیه کن

بگذشته گذشت صحبت از حالیه کن

گر علت ورشکستگی می‌خواهی

چشمی به قرار بانک با مالیه کن

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

ای ملت آرین وفاداری کن

در خدمت نوع خود فداکاری کن

اکنون که به بحر ناز و نعمت غرقی

قحطی زدگان روس را یاری کن

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۷ - به مستوفی‌الممالک در هنگام تشکیل دولت

 

ای دوست کلاه خویش را قاضی کن

در آتیه کار بهتر از ماضی کن

فرصت مده از دست و به هر قیمت هست

افکار عموم را ز خود راضی کن

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۸

 

از آز بپرهیز و امیری می کن

با گرسنگی سخن ز سیری می کن

در جامعه گر تو سرفرازی خواهی

از پای فتاده دستگیری می کن

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۹

 

یک عمر در این محیط گردیدم من

وین بوالهوسان را همه سنجیدم من

فهمیدنم این بود که از این مردم

در هیچ زمان هیچ نفهمیدم من

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۰

 

آثار محن از در و دیوار ببین

فریاد ز کاردار و بیکار ببین

هر دسته ای از مردم این کشور را

سرگشته اضطراب افکار ببین

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۱

 

ای دیده دو چشم فتنه را خیره ببین

بر مملکت انقلاب را چیره ببین

در آتیه رنگ افق ایران را

چو روی خطاکنندگان تیره ببین

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۲

 

ای دیده دو چشم فتنه را خیره ببین

بر صلح و صفا ستیزه را چیره ببین

رنگ افق سیاست ایران را

از ابر سیاه قیرگون تیره ببین

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

در مرز عجم ذلت ایرانی بین

در ملک عرب محو مسلمانی بین

دایم سر سروران اسلامی را

پامال تجاوز بریتانی بین

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۴

 

بی دوست شب فراق غم خوردن به

غم خوردن و دندان به دل افشردن به

گر زندگی این است که دل دارد و من

صد بار ز زندگی بود مردن به

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۵

 

با دشمن اگر پاره کنی سلسله به

وز دوست به پیش دوست سازی گله به

گر خارجه خوب باشد و داخله بد

از خارجه خوب بد داخله به

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۶

 

احزاب جهان راه نجاتند همه

در جامعه باعث حیاتند همه

در کشور ما چو جنگ صنفی نبود

این است که بی عزم و ثباتند همه

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

سردسته حزب هر چه هستند همه

سر تا سر بقدم خویش پرستند همه

افرادی اگر در آن میان یافت شود

از ساده دلی آلت دستند همه

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۸

 

با هم رفقا که یار و جفتند همه

بنشسته و گفتند و شنفتند همه

شد راستی از خواندن آرا معلوم

کز حیله به هم دروغ گفتند همه

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۹

 

یکدسته که کاندید جدیدند همه

سال و مه و هفته ها دویدند همه

اکنون که ز رأی خوانده گردیده دو ثلث

ناچار سه ربع نا امیدند همه

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۰

 

آن دسته که در نزد تو پیشند همه

با حرف رفیق نوش و نیشند همه

آید چو میان پای عمل می دانند

یکسر پی جلب نفع خویشند همه

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۱

 

دنیا که سعادتش بود مال همه

از چیست که نیست شامل حال همه

شهری که شرافتش برای جمعی است

ای وای و دو صد وای بر احوال همه

فرخی یزدی
 
 
۱
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
۲۹
۳۰
sunny dark_mode