گنجور

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

از بسکه به پیش این و آن مبتذلیم

چون شمع ز آتش درون مشتعلیم

آنها همه بی قرار حرف املند

ما جمله در انتظار کار و عملیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

روزی که ز دل بانگ خبردار زنیم

صد طعنه به سالار و به سردار زنیم

هر کس که بود ناقض قانون، او را

«منصور» بود گر همه بردار زنیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

برخیز که تا باده گلرنگ زنیم

بنشین که بشور چنگ بر چنگ زنیم

چون دلشکنی کار ریاکاران است

بر شیشه سالوس و ریا سنگ زنیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

گر طالع خفته را سحرخیز کنیم

از آب رزان آتش دل تیز کنیم

یک چله نشسته گوشه میکده ای

وز هر چه بغیر باده پرهیز کنیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

باید ز کژی براستی میل کنیم

اصلاح کژی ز صدر تا ذیل کنیم

بدبختی اگر بود قویتر از سیل

با زور عموم دفع آن سیل کنیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

ما تکیه به قائدین ناشی نکنیم

وز مسلک خویشتن تحاشی نکنیم

چون بت شکنی مرام دیرینه ماست

این است که تازه بت تراشی نکنیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

ما یکسر مو به کس دوروئی نکنیم

با راست روان دروغگوئی نکنیم

چون پیش کنیم خورده گیری اما

با لحن درشت عیبجوئی نکنیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

در آتیه گر فکر نماینده کنیم

ایجاد و بنا دولت پاینده کنیم

بگذشته گذشت و حال نبود فرصت

خوب است که اندیشه آینده کنیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

روزی است که اقدام غیورانه کنیم

از پیر و جوان جنبش مردانه کنیم

و آن کاخ که آشیانه فتنه بود

با آلت انتقام ویرانه کنیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

ما قاعده متانت از کف ندهیم

ما گوش به گفتار مزخرف ندهیم

با پند صحیح رفقا گاه مثال

ما پاسخ هر ناقص و اجوف ندهیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

امروز به هر طریق ما راه رویم

آهسته و بی سروصدا راه رویم

تا باز به پای خود نیفتیم به چاه

از روی خرد دست و عصا راه رویم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

با علم و عمل اگر مهیا نشویم

همدوش به مردمان دنیا نشویم

نادانی و بندگیست توأم به خدای

ما بنده شویم اگر که دانا نشویم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۴

 

ما طعنه زن مقام مردی نشویم

چون باد اسیر هرزه گردی نشویم

اما نبود گناه در پیش عموم

گر معتقد قدرت فردی نشویم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۵

 

تا چند کسل از غم بیهوده شویم

تا کی به هوای نفس آلوده شویم

در زندگی آسوده نگشتیم چو ما

مردیم که از دست غم آسوده شویم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۶

 

با دولت نو رسم کهن می گویم

عیب دگران و خویشتن می گویم

نادیده ز خوب و بد نرانیم سخن

از دیده همیشه من سخن می گویم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۷

 

تا چند توان به ناتوانان دیدن

جور و ستم جهان ستانان دیدن

تا کی به هوای زندگی در پیری

با دیده توان مرگ جوانان دیدن

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۸

 

با نخل خوشی همیشه پیوند بزن

می با دل شاد و جان خرسند بزن

گر بر تو زمانه یک دمی سخت گرفت

دندان بجگر گذار و لبخند بزن

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۹

 

ای دوست به دیوار کسی مشت مزن

دشمن چو شوی به شیر انگشت مزن

تا دست دهد حرف حساب خود را

با مردم روزگار بی پشت مزن

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

ای دل شکن آتش به دل تنگ مزن

بر شیشه ارباب وفا سنگ مزن

ای دوست بپشت گرمی دشمن خویش

بیهوده بروی دوستان چنگ مزن

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۱

 

یاری که کج و دوروست، شمشیرش کن

گر راست نشد نشانه تیرش کن

ور دشمن یک رنگ تو چون شیر بود

با رشته دوستی به زنجیرش کن

فرخی یزدی
 
 
۱
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
۳۰
sunny dark_mode